من، پسرک کلاس هفتمی آن یک بار که کربلا رفته بودم، چیز زیادی نمیفهمیدم. احساسی به مسجد کوفه نداشتم. ارتباطی با ایوان نجف نمیگرفتم و حتی وقتی از آن پنجره کوچک به قتلگاه نگاه کردم، گریهام نگرفت. ولی فقط یک جا، در خانه امیرالمومنین توی کوفه، کنار چاههایی که از زمان حضرت مانده بود، واقعن مردم و زنده شدم...
پ.ن: امشب به این فکر کردم که شبها کنار هم نماز شب میخواندند؟ چه صحنه قشنگی... و ما چه حقیریم در رابطهها.
پ.ن: گاهی بچههاند که بابا را آرام میکنند، بابا...
- ۰۰/۱۰/۱۵