حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    482

دوست داشتم بین خودم و شما اشتراکی پیدا کنم. اشتراکی کوچک حتی، در حد یک ویژگی مشترک. شروع به جستجوی زندگی‌ام کردم. نماز، اول از همه به ذهنم رسید. نمازهای تند تند و بی‌حضور خودم و "ما انزلنا علیک القران لتشقی" شما. شباهتی نداشتیم. به روزه‌هایم فکر کردم. به ۳۰ روز ماه رمضان که روزهای آخرش خسته می‌شوم و روزه‌های رجب و شعبان شما. شباهتی نداشتیم. به شب‌های پرشماری فکر‌ کردم که خوابیدم و ساعت‌ها بدون آنکه متوجه باشم، گذشتند. سحر گذشت و صبح با چشم‌های سرخ شده از خواب، بیدار شدم. حال آنکه شما "قم الیل الا قلیلا" بوده‌اید. شباهتی نداشتیم. یاد اخلاقم افتادم‌. به اخم‌هایم فکر کردم، عصبانی شدن‌هایم، از بالا نگاه کردنم به بقیه. شما "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" بوده‌اید. شباهتی نداشتیم. به تحویل نگرفتن دیگران فکر کردم. به احوال‌پرسی‌های سردم. به ارتباطی که بعضی وقت‌ها نمی‌توانم برقرار کنم. و البته صمیمیت شما. گرم گرفتنتان با آدم‌ها. به جامعه تاریکی که عاشق صمیمیت شما شدند. مست سلام کردن‌های زودهنگامتان. دیوانه لبخند همیشگی‌تان. شباهتی نداشتیم. به روزهایی که می‌گذرانم فکر کردم. به درگیر زمین شدنم. دنیایی شدنم. من "اثاقلتم علی الارض" بودم و "رضتیم بالحیاه الدنیا". شما یک قدمی خدا. "فکان قاب قوسین او ادنی". باز هم شباهتی نداشتیم. به حرف‌هایی که می‌زنم فکر کردم. نگاه‌هایی که می‌کنم. چیزهایی که گوش می‌کنم. فکرهایی که از سرم می‌گذرند. دغدغه‌هایی که روز و شبم را پر کرده‌اند. نه. شباهتی نداشتیم...

خداوند فرموده است: "لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه". ناامید شده بودم. که حتی یک شباهت؟ حتی یک ویژگی مشترک کوچک؟ یک ویژگی که بتوانم روزی به خدا بگویم لااقل این یکی را داشته‌ام... لااقل همه زندگی‌ام را به بیهودگی نگذرانده‌ام. در همین گیر و دار، "لعلک باخع نفسک علی آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث" به یادم آمد. که من هم تنم می‌لرزد هروقت احساس کنم کسی در کلاسم خدا را چندان دوست ندارد. من هم تنم می‌لرزد اگر ببینم کسی تا دیروز نماز می‌خوانده و امروز نمی‌خواند. اگر کسی صبح در کلاسم چیزی بگوید که فکر کنم خدا دوست ندارد، تا آخر روز به هم می‌ریزم. اگر احساس کنم کسی در محتوای این روزهای اینستاگرام غرق شده. اگر احساس کنم کسی چشم‌هایش پاکی روزهای پیش را ندارد. همه این‌ها مرا به هم می‌ریزد، همانطور که شما را به هم می‌ریخت...

"عزیز علیه ما عنتم... حریص علیکم". من همه سال را به خاطر آن جلسه قبل از نیمه شعبان به کلاس می‌روم. تمام شوق و ذوقم در مدرسه این است که بتوانم بین حرف زدن درباره تست و کنکور، چند کلمه‌ای از خدا بگویم. از شما. از دین. بگویم که دین -اگر واقعی باشد- چقدر زیباست. چقدر همه چیز را دقیق پیش‌بینی کرده است. بگویم که تا کجا می‌توان در خدا غرق شد. تا کجا می‌توان دوستش داشت. تا کجا می‌توان دیوانه‌اش شد. 

راستش الان که اینها را نوشته‌ام، خوشحالم. خوشحالم که یک ویژگی نصفه‌نیمه پیدا کرده‌ام که در آن مشترکیم. موضوعی پیدا کرده‌ام که هم شما را ناراحت می‌کند، هم مرا. هم شما را به هم می‌ریزد، هم مرا. هم برای شما سخت و سنگین است، هم برای من. خواسته عجیبی است، اما کاش کمکم کنید همیشه همینقدر اذیت شوم. همیشه از چشم‌هایی که پاک نیست، از نمازی که خوانده نمی‌شود اذیت شوم. همیشه اگر کسی چیزی بگوید که خدا دوست ندارد، روز و شبم به هم بریزد. کمکم کنید این چیزها هیچ‌وقت برایم عادی نشود. کمکم کنید یادم نرود برای چه آمده‌ام مدرسه. کمکم کنید در روزمرگی و کارهای تکراری غرق نشوم...

  • ۰۳/۰۶/۳۱
  • mosafer ‌‌‌‌‌