امیرالمومنین گفته است:
الا حر یدع هذه اللماظه لاهلها؟ الا لیس لانفسکم ثمن الا الجنه... فلا تبیعوها الا بها...
-آیا آزادهای نیست که این تهمانده غذا را برای اهلش رها کند؟ برای شما قیمتی به جز بهشت نیست... پس خودتان را جز به آن نفروشید...-
بله! ما خیلی گرونتر از این حرفاییم! گرونتر از دغدغههای الان من. گرونتر از این موضوعاتی که الان دارم بهشون فکر میکنم. کاش یه روزی ارزش خودمو بفهمم...
اینجا یه کم برای نوشتن ناراحتم، چون ممکنه بعضیهایی که نمیخوام بخونند. ولی این دغدغه دقیقن همون چیزیه که از فروردین و اردیبهشت امسال دارم باهاش کنار میآم. همون دغدغهای که توی مسیر کربلا اذیتم میکرد. همون دغدغهای که میخواستم توی کربلا واسه همیشه تمومش کنم، ولی نشد. دغدغهای که موقع جنگ فکر میکردم دیگه تموم شده، ولی نشده بود.
باید دل، یکدله کنم برای محبت خدا. نمیدونم تا کی باید دنبال دنیایی باشم که به قول حضرت تهمونده غذاست. کی تموم میشه این دغدغهها؟ این فکرا؟ این اذیت شدنا؟ این دنیا واقعن ته نداره. هر روز باید به خاطر یه چیزش ناراحت باشی. از هرچی که میگذری یه چیز دیگه پیش میآد و انگار تا بینهایت ادامه داره. واقعن خسته شدم...
چقدر این متن پراکنده شد!
۲۶ مرداد ۱۴۰۴ (یک ماه بعد از کنکور دوره ۲۹)
- ۰۴/۰۵/۲۷