هو الحبیب
فکر میکردم چند ساعت که بگذرد تمام میشود. بعد گفتم حتمن پس از یک روز به آخر میرسد. نرسید. حالا شده است دو روز. دو روز است که تمام سیستم عصبیام به هم ریخته است. بعضی وقتها فکر میکنم زیادی مهربانم. زیادی به همه فکر میکنم. شاید واقعن هم همینطور باشد. باید مهربان بودن را برای همیشه کنار بگذارم. باید مثل تمام یک سال گذشته بیرحم شوم. غلیظ و سخت. سخت نخواهد بود برای من... هنوز بعضی چیزها درون روح من حل نشده. چرا همان رویه بیرحمی، بیتفاوتی و بیاهمیتی یک سال گذشته را ادامه ندادم؟ چرا دوباره دارم به آدمها فکر می کنم؟ چرا و چرا و چرا؟ باید از این روزها و ساعتها استفاده کنم برای بیرحم بودن. برای به هیچ چیزی فکر نکردن. همه میخواهند مهربان باشند، من میخوام نباشم... این هم قشنگی قسمت من است به هرحال. حالا پس از گذشت دو روز هنوز به شرایط پایدار روحی برنگشته ام. هرچه هست همینجا و در میان این کلمات پایان خواهد گرفت. من به روند طبیعی زندگی خودم برمیگردم و همه چیز را می گذارم پشت سرم. کار سختی نیست... اصلن نیست. کاش هیچ وقت این شکلی نبودم. کاش میتوانستم تمام کارهایی که بقیه آدمها میکنند را بکنم. خودم را حبس کرده ام در خودم. چه کیفیت غریبی است از زندگی...
دشمن عزیز! ما همه چیز را همینجا به فراموشی خواهیم سپرد و از فردا هردویمان برخواهیم گشت به آنجایی که بودیم. برمیگردیم به عقب. تو حدود دو روز وقت داشتی تا دوباره همه چیز را بسازی. نساختی. و حالا یک عمر وقت داری همه چیز را ویران کنی. من تنها دو روز مهربان بودم و پس از این دوباره خواهم شد همان موجود مغرورِ از خود راضیِ بیرحمِ بیاحساسِ بیحالِ خستهِ بی حس. دشمن عزیز، من خستهتر از آنم که بخواهم چیزی را بنا کنم. برای همه چیز خسته ام. این دو روز مطلقن هیچ فعالیت مفیدی نکردم و فقط منتظر ماندم تا ببینم ما تا چه اندازه دشمنیم. تا کجای دنیا میتوانیم بجنگیم با هم. میدانی دشمن عزیز، باید با بعضی چیزها کنار آمد. باید پای دردِ بعضی از کارها ایستاد. باید تاوان کارهای خودمان را بدهیم. چه انتخابی داریم جز این؟ دشمن عزیز، شاید در تمام روزهای پیش از این، جایی برای مهربان بودن را باز گذاشته بودم. شاید همه چیز را نبسته بودم. شاید چیزهایی مثل آنها که این دو روز شد، لازم بود تا آن یک روزنه را هم ببندم. ببندم و بی رحمتر از همیشه به کاری که باید ادامه دهم. میدانم که من می توانم خیلی چیزها را درست کنم، میتوانم خیلی کارها کنم. اما نه. محال است. نمیکنم. دشمن عزیز، خودت باید میخواستی. که البته خواستی. باید بیشتر میخواستی. خیلی بیشتر. آنقدر که هرچه بوده جبران شود. دشمن عزیز، خوشحال باش و خدانگهدار...
با ادای احترامات فائقه، ع.ش.
پ.ن1 : این آهنگ لعنتی «نشد»ِ شهرزاد هم چند روزی است بد رفته روی مخم. «باید که گریه کنم برای عزای خودم...»
پ.ن2: باید بدانیم که ما حق بعضی چیزها در زندگی را نداریم. اینجا طویله نیست که هرکاری دلمان میخواهد بکنیم. باید مرزها را دانست و به حدود احترام گذاشت. خیلی باید احترام گذشت. من در برابر تمام این مرزها تعظیم میکنم و گوش به فرمانشان میایستم. وقتی حق چیزی را نداریم، نداریم دیگر. باید بایستیم رو به روی خودمان و بگوییم خودت گند زدی دیگه... خودتم وایسا پای گندت.