هو الحبیب
من فکر میکنم آیه «انا فتحنا...» خطاب به همه آدمها باشد. «فتح مبین» من تویی. بزرگترین دستاوردم تویی. بزرگترین نعمت خدا به من، تویی. پارسال قبل از کنکور، آیات اول سوره فتح را پخش کردند. تا «انا فتحنا» را خواند، من به تو فکر کردم. گویی که من به بزرگترین پیروزیام رسیده ام و دستاوردهای بعد از این، همه مصنوعیاند... توضیحش سخت است. مثلن کشتیگیری را در نظر بگیرید که قهرمان المپیک شده. بعد پسر چندسالهاش از او میخواهد که با هم کشتی بگیرند و او مثل همه باباها، اجازه میدهد که پسرش برنده شود. کشتیگیر از این «شکست» ناراحت میشود؟ خندهدار است...
این حرفها برای من هم صادق است. باید باورم شود که تو، یگانه دستاورد منی. بزرگترین پیروزیام. و هرچه بعد از تو به دست بیاورم، مانند بردن کودک کوچکی در کشتی است. مانند گل زدن به بچهای که اولین بار است دروازهبان شده. هرچه بعد از تو به دست بیاورم، حقیر و مسخره است... مانند میلیاردری که از پیدا کردن سکهای 500 تومانی خوشحال شود. فرماندهای که از پیروزی در یک مانور نظامی لذت ببرد... دستاوردهای بعد از تو همینقدر پوچند...
مشکل من این است که هنوز باورم نشده فتح مبینم تویی. هنوز باورم نشده، که اتفاقات روزمره برایم مهمند. که این رفت و آمدها و بالا و پایین شدنها، ذهنم را به هم میریزد. هنوز باورم نشده که ساعتها به اتفاقات روزمره فکر میکنم. من از غیر تو خسته شده ام. باید باورم شود که من، بزرگترین افتخار این دنیا را کسب کرده ام. که پس از تو همه چیز بیاندازه کوچک است...
پ.ن: جدای از این بحثا، این آیه رو خیلی دوست دارم. خدا بزرگترین «پیروزی» پیامبر رو در «صلح حدیبیه» میدونه. در واقع خدا جایی حضرت رو پیروز معرفی میکنه که اصلن جنگی انجام نشده...
پ.ن: بعد از یک ماه واقعن سخت، امروز تقریبن معلوم شد سال بعد وضعیت مدرسه چجوریه. الحمدلله تقریبن همه چی جوری پیش رفته که من فکر میکردم خوبه. این یه ماه، چندتا چیز غیرممکن، ممکن شد. این اتفاقا باعث شده فکر کنم پیروزیای به دست اومده. در حالی که همه اینا واقعن بردن یه بچه دوساله توی کشتی عه...