حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

هو الحبیب

سلام آقای مسیح (ع)...

 

اول از همه، تولدتان مبارک باشد. می‌دانم که بیش از اینها نیاز است به مقدمه چینی، اما دلم تاب نمی‌آورد. مشغول کوبیدن است به قفسه چشمم. و اشک پمپاژ می شود به تمام صورتم...

شما برای ما به منزله «صبا» اید برای حافظ. آنجا که می‌نویسد: «ای صبا... نکهتی از خاک ره یار بیار». و شما حتمن نزدیکید به او. و می‌توانید کلمات مرا بگردانید دور سرش... خبرش دهید که آخرین موهای سر من دارند سفید می‌شوند. خبرش کنید که من پیر شدم در خواستنش... من هرگز چیزی ننوشته ام تا کسی خوشش بیاید و حالا هم برای کسی نمی‌نویسم... اینها تمامن برای اوست... همو که فرسود سرتا پای مرا... «دلبر که جان فرسود از او...». و دل هم. نفس هم. تن هم. همه چیز از او فرسود... سالها گذشت و او هنوز... من اینجا در قرنطینه‌ای خود ساخته از هراس بیمارگونه کرونا، بیش از همیشه خواهانم بر او... خواهانم بر صدا کردنش... کاش به جای تمام توصیفات بهشت در قرآن، خدا تنها از او می‌گفت. به پردازش سیاهی چشم‌هایش می‌پرداخت... از سیاهی منتهی به لبش می‌گفت... از قهقهه بلندش... از پر شدن دنیای ما از خنده‌هایش...

و من فدای قهقهه از ته دل او. من به قدای نگاهش بر آدمیان... من فدای نماز خواندنش... فدای کلماتش... آنجا که علیشمز می‌خواند: «الهی قربون حرف زدنات...» و من هزاربار فدای کلمات او. هزاربار فدای خاکی بر آن قدم بر می‌دارد. هزار بار فدای استکای چایی‌اش. هزاربار فدای خودش... خودش... خودش... آقای مسیح(ع) ؛ خبرش کنید که من بیش از این بدون او تاب نمی‌آورم. خبرش کنید که من دبه‌ای پر از بنزین فراهم آورده ام. خبرش کنید که کبریت کنار من است. من عاشقم بر آتش گرفتن... نه برای آنکه گلستان شود، من عاشقم بر سوختن. عاشقم بر عکس شعله در چشمان او. خبرش کنید که اگر خدای او حرام نکرده بود این کار را، حتی لحظه‌ای معطل نمی‌کردم. مرا چه به زندگی بی او. مرا چه به «نمردن» برایش. آقای مسیح(ع) ... شما خودتان را نگاه نکنید که هر صبح و شب کنار اویید. که هرلحظه جان می‌دهید برایش. که هروقت دلتنان تنگ شود، زل می‌زنید میان به هم ریختگی سیاهی موهایش روی پیشانی. حافظ را می‌گذارید روی پایتان و شعر می‌خوانید برایش... آنقدر می‌خوانید که تمام وجودتان آتش بگیرد برایش. بعد او «مسح» می‌کند شما را. شما «مسیح» می‌شوید... شما مرده را زنده می‌کنید که دست های او ممد حیات است و نگاه کردنش راحت جان... و ما نه امتدادی داریم برای زندگی نه راحتی برای جان...

آقای مسیح(ع) شما حتمن کلی کار دارید... کلی پیام تبریک دارید که جواب بدهید. بعد حتمن می‌خواهید بروید پیش او. بروید تا تبریک بگوید بهتان. بروید تا کادویتان را بدهد. خوش به حال شما... ما تولدمان گذشت و او...

آقای مسیح... آقای مسیح... آقای مسیح... دل من بند است به مسح شما. تپش‌های دل مرده است... و دست‌های شما «یمیت و یحیی» است. زنده کنید مرا... که من مرده ام... در آخرین قبر قطعه 2021 ِ بهشت زهرا... 

 

پ.ن: آقای مسیح... باز هم تولدتان مبارک باشد عزیزِ خدا...

پ.ن 2: «من دلی دوست دارم به خدا... خیلی دوستت دارم به خدا...»

پ.ن 3: «اینکه آغوش تو بی‌خطر ترین جای زمینه...»

 

 

  • ۹۹/۱۰/۰۷