حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

هو الحبیب

 

«اباصالح... یا حی... یا حق...»

من عاشقم به شستنِ جاده‌ها با اشک چشم‌هایم به افتخار قدم‌هایتان. تشریف بیاورید... شما برای من حی اید و قیوم. من تنها میان هر تنفس شماست که نفس می‌کشم. من می‌خندم با هربار خندیدن شما. گرمم می‌شود با هربار گرم شدن شما. که گفته اند «یعیش عیشا طبیعیا...». یعنی ممکن است دقایقی بعد، وقتی می‌خواهی بخوابی، وقتی دراز می‌کشی روی تخت و برای آخرین بار فیلترشکنت را روشن می‌کنی که تلگرام را نگاه کنی، یادت بیفتد مدت‌هاست اینجا را نخوانده ای. بعد کُرومت را باز کنی، بنویسی h ، تا بقیه‌اش را خودش بیاورد. بعد ببینی که من اینها را نوشته ام و بخندی و من از خواب بپرم و نوعی شادی عمیق را سرتاسر وجودم احساس کنم که علتی نداشته باشد. «عیش طبیعیا» یعنی ممکن است شب‌هایی که من خوابم نمی‌برده، تو هم بیدار می‌ماندی برایم. می‌نشستی کمی آن طرف‌تر از تختم و قصه می‌خواندی برایم. نه قصه اژدهایی بزرگ، پری‌هایی قشنگ و قصرهایی سفید. نه... افسانه‌ای از چشم‌هایت تعریف می‌کردی برایم. اسطوره‌ای می‌ساختی از شکستگی ابرویت. کاش می‌فهمیدم آن لحظه‌ها و من هم شعر می‌خواندم برایت... «آن کیست کز روی کرم، با ما وفاداری کند...». تو می گفتی «من» و تمام دلم می‌ریخت برایت...

.

«فدای چشم قشنگت؛ هنوز بیداری؟» کاش می‌شد هرشب همان موقع که تو می‌خوابی، بخوابم. و زمان زنگ زدن ساعتم، همان لحظه‌ای باشد که تو بیدار می‌شوی. خوش به حال آنها که همزمان علی(ع) بوده اند. که هرصبح علی را ببینند، هرصبح عطر پیراهنش را حس کنند، هرصبح صدایش را بشنوند، بعد بروند دنبال کارهایشان. برسند به ارسال به موقع تکالیفشان. به تست‌ها و کلاس‌های رفع اشکالشان. اگر من آن روزها بودم، بدون شک اینطور زندگی نمی‌کردم. که علی چندکوچه آن طرف‌تر، چند چهارراه دورتر باشد و من مشغول باشم به خودم؟ من اگر بودم تکان نمی‌خوردم از کنار علی. چه می‌خواهیم از دنیا پس از علی؟ کدام حس است برای تجربه کردن پس از علی؟ والله که هیچ... کاش می‌شد کنار همان سفره‌ای بنشینم که می‌نشینی، همان کتابی را بخوانم که تو می‌خوانی... اینها که تا نیامده ای، نمی‌شود. پس من ناگزیرم از رشد دادنِ تو درون خودم... که توی دلم، تو باشم. با حرف زدنم، تو باشم. توی خندیدنم، تو باشم. همه جا تو باشم...

«روح تو مریمه... چشم تو نرگسه... دست تو نسترن... روح تو، دست تو، چشم تو، عشق من... گلخونه منه...»

 

پ.ن 1: «تو ناز می کنی، من ناز می کشم...»

پ.ن ۲: به متن و کلماتِ عبارت یعیش عیشا طبعیا به هیچ وجه مطمئن نیستم... منظور مضمون آن بود.

  • ۰۰/۰۱/۰۷