حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

هو الخلاق...

اگر کسی بپرسد چه چیز از تو را بیشتر دوست دارم، باید لحظاتی به انتخاب میان آرامش و لبخندت فکر کنم. باید انتخاب کنم میان لحظاتی که با شنیدنت آرام می‌شدم یا لحظاتی که با لبخندت از ته دل می‌خندیدم. احتمالن همان آرامش را انتخاب کنم... آرامشی که پشتش سالها بیقراری خوابیده است. آرامشی که با آن به من یاد دادی آرام نباشم. هردو می‌دانیم که تو هیچگاه قرار نیست اینجا را بخوانی... پس راحت‌تر حرف می زنم. من پله به پله تمام عقایدم را با تو مرور کردم. گام به گام در هرجلسه اندیشه اسلامی 2، تمام آنچه می‌دانستم را پشت در گذاشتم و تو از نو یادم دادی. من بیشتر از آنچه فکرش را می‌کنی، حرف گوش‌نکن ام. اما به تو که می‌رسد انگار همه چیز فرق می‌کند. انگار این حرف‌ها را تو نه، کسی دیگر از دهان تو زده است. گاهی در مواجهه با آدم‌ها احساس می کنم دنیایشان هیچ وسعتی ندارد. دنیایشان به کوچک‌ترین چیزها محدود شده. دنیای من هم همین شکلی است. با این تفاوت که انگار من در ورای دنیای خودم، دنیای تو را می‌بینم. وسعتت و بزرگی نگاهت. هرگاه کسی پرسیده است الگویم کدام آدم است، یا هرگاه پرسیده اند هدفم چیست، فورن تو را به یاد آورده ام. و فورن جواب داده ام دوست دارم معلم باشم. همانطورکه تو هستی. تعریف خیلی‌ها از معلم، کسی است که چون هیچ کار دیگری نتوانسته بکند، تدریس را انتخاب کرده. اما تعریف من از معلم تو بودی. باهوش‌ترین و بهترین آدمی که در تمام این سال‌ها شناخته ام. خوش‌سلیقه‌ترین کسی که شناخته ام. تعریف من از معلم تویی بودی که حتی یک لحظه سر کلاسش خسته نشده ام. تویی که هروقت حوصله هیچ‌کس را نداشته ام، با تو حرف زده ام. تویی که حرف نزده می‌فهمد چه شده است. من مدت‌هاست تو را می‌شناسم و مدت‌هاست دوست دارم تو باشم. خود خودت. حتی آنطور لباس بپوشم که تو می‌پوشی. آنطور بنشینم که تو می‌نشینی. آنطور حرف بزنم که تو حرف می‌زنی. تو تنها نه، اما از معدود آدم‌هایی بودی که در طول خدا دوستشان داشتم. که تو را دوست داشتم چون خدا را دوست داشتی. چون یادم دادی که خدا را دوست داشته باشم. یادم دادی که باید از نمازم لذت ببرم. از روزه‌ام لذت ببرم. از سختی بیدار شدن نماز صبح لذت ببرم. یادم دادی از مشهد، از زیارت لذت ببرم. یادم دادی که خوشحال باشم. که به همه چیز بخندم. من جواب همه سوال‌هایم را در تو جستجو کرده ام. تو آنقدر غرق در خدایی که می‌توانم هرچیز مربوط به تو را دوست داشته باشم. لبخندت را، دستانت را، قرمزی ماشینت را، کلماتت را، کلاست را، چشمانت را، بی قراری‌ات را، نمازت را، افطارت را، سحرت را، مشهدت را، عبایت را، عصایت را، شال گردنت را، پالتوی بلندت را. تو متولد شدی تا من به زندگی ادامه دهم و چقدر خدا مهربان است که تو را نه برای من، که برای تمام ما آفرید. تولدت بدون شک مبارک است، مبارک‌تر باشد...

  • ۰۰/۱۰/۲۹
  • mosafer ‌‌‌‌‌