آقای م.ر.ا دقیقن همان کسی بود که دوست داشتم لااقل مدتی از زندگیم شبیهش باشد. چه به لحاظ رتبه کنکور، چه به لحاظ مدل فکر کردن، چه به لحاظ معلم بودن، چه به لحاظ اخلاق و از خیلی لحاظهای دیگر. در واقع تنها معلم کنکورمان است که تحسینش میکنم. یکجورهایی میتوانستم رگههایی از خودم را در او پیدا کنم. از جمله آدمهایی بود که فکر میکردم همه چیز برایش آرام و خوب است تا اینکه یکی دوهفته قبل نیامد سر کلاس. متوجه شدیم خواهرزاده سه سالهاش سرطان دارد و حتی بعد از تخیله یکی از چشمها، سرطان باز رشد کرده و حالا دیگر امیدی نیست. ما به نوبه خودمان دعا کردیم برایش، اما کودک سه ساله -که گویا آخرین روزها روی بدنش جایی برای تزریق سرم نداشت- فوت کرد. هرچند من آن کودک را حتی یک بار هم ندیده بودم، اما انگار رفتنش میخواست حرفی بزند... اینکه تمام آدمها محکومند به تحمل رنج. ما با رنج به دنیا آمده ایم، با رنج زندگی میکنیم و شاید با رنج بمیریم. رنج برای هرکس به شکل خودش بروز میکند. رنج برای من شاید دلتنگ شدن باشد. شاید این باشد که نتوانم فلان تست را حل کنم. که درصدم چیزی که باید نباشد. شاید این باشد که نقطه اتصالی به دنیا ندارم. رنج اما برای او، این است که دیگر هیچکس با لبخندی به صورتش نگاه نمیکند و نمیگوید این بچه چقدر شبیه داییاش است. رنج برای او این است که شاید تا مدتها خواهرش را خوشحال نبیند. رنج این است که جای پیرمردی نه، جای پسر کوچکی توی عکسهایشان خالی میشود. اینکه درک کنیم بقیه آدمها هم رنجی دارند برای کشیدن و بغضی دارند برای پنهان کردن، آرامترمان میکند. اینکه درک کنیم او با همه رنجش فردا باید بیاید سر کلاس، کمک میکند ما هم با همه رنجمان خوشحالتر زندگی کنیم. آقای م.توکلی گفته بود آدمهایی که رنج کشیده اند بیشتر از شادیهایشان لذت میبرند. امیدوارم همین باشد... هرچند به نظرم اینطور نیست و شاید آدمها تا آنجا رنج بکشند که در وجودشان دیگر جایی برای نفوذ شادی نباشد، کسی چه میداند...
پ.ن: و اگر فاتحهای بخوانیم...
پ.ن: عنوان قسمتی از مداحیِ شبِ علی اصغر محرم ۹۸.
- ۰۰/۱۱/۱۰