دیروز سنجش دادم و زیر آسمان خدا نماز خواندم. حوزه امتحان تا ولیعصر را هم قدم زدیم. بین اینهمه حس و روز بد، آرام و قشنگ بود...
پ.ن: لحظه فرو ریختن آرزوها همانقدر که ترسناک است و غم دارد، واقعی است. خیلی واقعی.
پ.ن: با اینکه این روزها خیلی کم حرف میزنم، اما اگر وقتی آقای م.ک درباره روزبه پرسید، یک سخنرانی طولانی از معایبش کردم. آنچنان که خودش و بچهاش، به سرعت از اینجا فرار کنند...
پ.ن: به لحاظ رتبهای زبانم را از همه درسها بدتر زدم. چرا واقعن؟ یعنی چی اصلن؟
- ۰۱/۰۱/۲۷