اخیرن فهمیده ام موقع حرف زدن، بیشتر از اینکه کلمات را گوش کنم ناخودآگاه به این فکر میکنم که طرف مقابل چرا این حرف را میزند؟ این حرف برگرفته از کدام اتفاق در گذشتهاش است؟ با گفتن این حرف چه احساسی پیدا میکند؟ با گفتنش چه احساسی را میخواهد در من برانگیزد؟ این گفتگو کدام نیازش را تامین میکند که به آن ادامه میدهد؟ کدام احساس در کلماتش غالب است؟ خیرخواهی، ترحم، علاقه، غرور، خشم، غم؟ برای همین است که خیلی وقتها اگر طرف مقابل سوالی درباره گفتههایش بپرسد، نمیتوانم جواب بدهم...
پ.ن: امروز سومین نفر (با سن کوچکتر مساوی سی سال) را پیدا کردم که اگر دختر داشتم تلاش میکردم با هم ازدواج کنند :)
پ.ن: فکر کنم از وقتی کنکور داده ام خیلی دارم مینویسم!
پ.ن: مسیحا با اختلاف قشنگترین و بامزهترین پسری بود که تا حالا دیده ام. به نسبت سنش اصلن نباید اینقدر حرف میزد! و حتی اگه میزد هم نباید اینقدر قشنگ میزد. به هرحال بعد از مدتها بود که احساس کردم دوست دارم بچه داشته باشم.
- ۰۱/۰۴/۲۴