قال رب اشرح لی صدری... و یسر لی امری... و احلل عقده من لسانی... یفقهوا قولی... و اجعلی لی وزیرا من اهلی... هارون اخی... اشدد به ازری... و اشرکه فی امری... کی نسبحک کثیرا... و نذکرک کثیرا...
استاد، کلاسهای دانشگاهش را با همین آیهها شروع میکند همیشه. انگار میخواهد همه مسئولیت را از خودش سلب کند، همه سختیِ یاد دادن را بیندازد در دامن خدا و بعد شروع کند... موسی در آین آیهها تنهاست. تنها ایستاده وسط تاریکی دنیا و کسی را میخواهد که همراهش باشد. تازه میخواهد او از نزدیکانش هم باشد. از رفقایش. که پشتش را گرم کند. که اگر روزی خسته شد، بتواند چند کلمهای درددل کند. بتواند سرش را بگذارد روی شانه هارون و اصلن چند قطرهای اشک بریزد. پشتش گرم باشد که خودش هم اگر نبود، برادرش هست. رفیقش هست...
موسی در آخرین جملهاش به خدا، میگوید هارون را میخواهم تا با هم بیشتر به یاد تو باشیم. بیشتر عبادتت کنیم. بیشتر دوستت داشته باشیم. این، واقعن معرکه است. نمیگوید هارون را میخواهم برای وقتهایی که حوصلهام سر میرود. هارون را میخواهم تا با هم نوشابه بخوریم. تا با هم برویم برویم سینما. تا با هم برویم مسافرت. تا با هم حرف بزنیم. تا با هم برویم کوه. میگوید هارون را برای تو میخواهم...
امشب به این فکر کردم که فقط این مدل دوست داشتن است که در نهایت ماندگار میشود. دوست داشتنی که باعث شود «کثیرا» به یاد خدا باشیم... من چقدر عوض شدهام. خوب یا بدش را نمیدانم، اما عوض شدهام. 2 3 سال پیش باور داشتم که عشق به تنهایی ارزشمند و مقدس است. فارغ از معشوق. کمی که گذشت، باور داشتم عشق ارزشمند است به شرطی که معشوق هم ارزشمند باشد. و الان به نظرم عشق ارزشمند و مقدس است اگر در مسیر باشد. اگر به قول موسی، «نسبحک کثیرا» را محقق کند. عشقی که اینطور نباشد را نمیپسندم. حالا هرچقدر هم ادبیات این را قبول نداشته باشد. هرچقدر هم قشنگترین قصههای عاشقانه آنهایی باشند که مسیر زندگی عاشق را از این رو به آن رو میکنند...
پ.ن: نوشتن تقریبن یادم رفته. از عوارض سال کنکور :)
پ.ن2: اولیای بچهها -البته با در نظر گرفتن استثناها- چقدر آدمای رو اعصابین. طرف به من گفته که آ.ن حرف منو گوش نمیکنه، شما بهش توصیه کن کمتر بازی کامپیوتری کنه. آخه عزیز من! نتیجه nسال زحمت شما در تربیت پسر عزیزت این شده، بعد توقع داری با چند ماه آشنایی چیکار کنم من؟ واقعن چی فکر می کنی با خودت؟
پ.ن3: تعریف با آب و تاب از رشتهها و دانشگاهها برای بچههای کنکوری (مخصوصن توسط اولیاشون) واقعن ظلمه. طرف فکر میکنه اگه شریف قبول نشه، یا اگه کامپیوتر قبول نشه، چه چیز مهمی رو از دست داده. و همین فکر همه سیستم عصبیش رو به هم میریزه.
- ۰۱/۱۰/۰۱