هو الحبیب
هرکس از پاییز نوشته، اشتباه کرده. که پاییز تنها کنارِ منبع بزرگ آب، حوالی خیابان «سازمان آب» رخ میدهد. نزدیک میدان کوچکِ میان چند کوجه. روی جدولهای دور منبع. جلوی شبکه آهنی اطرافش. همانجا که دختری با کتونیهای مهتابی، ایستاده. برگها همه در طوافش؛ میافتند، حوالی روسریاش احرام میبندند و بعد آغازِ هفت دور. من اما ایستادهام پایین جدول. «شنیدی میگن پاییز ونیز خیلی قشنگه؟». نشنیدهام. «نچ».
«من خیلی دوست دارم برم ببینم»
«تنهایی؟»
میخندد. بله، تنهایی بهتر است. برود ببیند تنهایی. که من خاطرهای با ونیز ندارم. من کنار هیچ منبع آبی حوالی خیابانی در ونیز نایستادهام. هیچگاه حوالی سینما آزادی، منتظر کسی نبودهام. هیچ وقت حوالی تجریش، قاشق حلیم از دست او نیفتاده زمین؛ که بعد مجبور شویم دوتایی بخوریم. من تا به حال در پاریس بستنیهایی به بلندی چنارهای ولیعصر نخوردهام روبهروی پارک ملت. هیچ وقت با برفهای ونیز آدم برفی نساختهام؛ با دکمه افتاده پالتو بلند سیاه رنگش. من در هیچ کدام از کتابخانههای ونیز درس نخواندهام؛ در هیچ کدامشان تست 81 قلم چی، عربی 2 را از او نپرسیدهام؛ حوالی حوضِ کنارِ درِ هیچ کدامشان با کسی قرار نگذاشتهام؛ مثل کتابخانه ساعی ...
.
و اینگونه است که مکان و زمان، کمیتهایی هستند تصنعی. فرعی. ساختگی. با دیمانسیون او. همو که ایستاده بود روی جدول کنار منبع آب خیابان سازمان آب. همو که برگها طوافش میکردند. پاییز تابعی است از او، وابسته به او. فانی در او. که او اگر نباشد، چه فرقی دارد سی و یک شهریور با اول مهر؟ چه فرقی دارد بیبرگی زمستان، سبزی بهار، شکوفههای تابستان و زرد نارنجی پاییز؟ چه فرقی دارد ونیز با ویرانیهای بم پس از زلزله؟
من زندهام به او. به نقاط گسستهاش روی اسمِ پروفایل. به موهای سیاه بیرون ریختهاش. به کلمات بریده بریده شده روی سربالایی دربند. من به زندهام به کلماتش. که «دوستت دارم» را اگر دیگری بگوید، چه ارزشی دارد؟
پ.ن : و چقدر سخت است از او نوشتن. کلمهها انگار حروله می کنند اطرافش. نمیایستند برای قرار یافتن. که حافظ گفته بود: «ورای حد تقریر است...»
- ۹۹/۰۷/۰۱