هو الحبیب
این روزها بیش از همیشه به معنای «استقلال» میکنم. به شعارهای نقش بسته حوالی میدان انقلاب. به سرخ و سیاه کردنِ دیوارهای سفیدِ شهر. «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی». و آنگاه نگاهم میافتد به دایره سرخ میان سفیدی؛ که نماد شرق است. و ستاره هایی در آبی آسمان که نمادی است از غرب. ما محتاجیم به شرق و غرب عالم؛ نه برای تعامل. نه برای صلح. نه برای رفت و آمد کشتیهایمان. که برای دوستیهایمان. برای فوروارد کردن شعرهای پریشان به دلبر. فرستادن نتهای موسیقی به رفقایمان. ما به شرق و غرب محتاجیم برای خواندن اخبار. برای روزمره.
تاریخ پر است از آنها که بستهاند. سانسور کردهاند. فلیتر کردهاند. حصر کردهاند. کشتهاند و خفه کردهاند. همانها که روزی آستین کوتاه پوشیدن میان خیابان را جرم میپنداشتند. همانها که روزی معجون را ممنوع کردند. فروشش را، خوردنش را. تاریخ پر است از مردمی با افکار پوسیده و دلهای زنگ زده. پر است از رگهای بیرون زده از پشت غشای جهل روی تمام بدنشان. آنها که هنوز مسلمانی را به ریش میدانند و عقیق. آنها که در غریب ترین دوران کشور، طرحی تصویب میکنند دو فوریتی؛ برای تغییر نام فرودگاهی در تهران. همانها که دغدغهشان شاسی ماشینشان است.
روی سر در وزارت خارجه همان شعار را نوشتهاند که اول گفتم. برائتی از شرق و غرب عالم. و ما روزمرهمان گشتن است میان سرورهای مختلف. روزمرهمان جستجو است برای کشوری که دست رد نزند به التماسمان. که قبول کند تمنایمان را. جناب ژاپن، جناب آمریکا، جناب انگلیس... اجازه هست آیا که سلامی کنیم به رفیقمان؟ که ساعت قرارِ ولیعصر را با دلبر هماهنگ کنیم؟ جناب فنلاند، جناب ایتالیا، جناب سنگاپور... اجازه میدهید آیا که حال بابایمان را که رفته مسافرت بپرسیم؟ که حال دخترمان را از سرکار بپرسیم؟ اجازه هست آیا که دلمان شور مامان را بزند؟ هست آیا که دلمان تنگ شود؟ برای رفقای دبستانمان مثلا؟ برای معلمهای راهنمایی؟ برای دخترِ خوابیده در صدای مامان بزرگ؟ اجازه هست آیا؟ بله قربان؟
«استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»... و اسلام این روزها از همه غریبتر است. شمایی که به اسم دین، رفاقتهای ما را تعطیل کردید... نمیدانید مگر که کاربرد فیلترشکن برای چه بوده است؟ نمی دانید آگهیهای فیلترشکن چه چیزی را تبلیغ می کنند؟ چیزی که شما ساختید به اسم دین، کفر است. «کان الفقر، ان یکون کفرا...». نخواندهاید مگر؟ که فقر نزدیک است که کفر شود. و شما به چه مشغولید این روزها؟ به فیلترِ فیلترشکنها؟ به بستن اینستاگرام؟ وای بر شما... شمایی که فیلتر ماسک را در دادگاه تاب نمیآورید. و پس از شما، وای بر ما... وای بر مردمان کشوری که اصلیترین رابط حرف هایشان، فیلتر است. به چه حکمی؟ به حکمِ شخصیتی دادگاهی. با پروندههایی زرد و سفید رو به رویش...
و من به جای شرق و غرب عالم، از شما «بری» ام. «برئت الی الله» منکم. از تک تک شمایی که جاهلید به دین. به عشق. به آزادی. به دلتنگی. «برئت الی الله» از تمام شمایی که میترسید از شناخته شدن. از شنیده شدن اخبارِ سفره انقلاب. همه شمایی که بر خلاف «امام»، متنفرید از یاد دادن و یاد گرفتن. متنفرید از دانستن. که میدانید زیر پیراهنتان چه پنهان کردهاید. لیاقت شما بی خدایی است در خیابانهای کانادا. شما شایستهاید به پایان بندی محمدرضا شاه. به التماسِ کشورهای مختلف برای راه دادنتان. به دور انداخته شدن از کشوری به کشور دیگر. شمایی که ما را مجبور کردید به التماس. نه به خودشان، که به سرورهایشان. به آیپیهایشان. و «کاپیتالاسیون» مگر جز سپردن اختیار بود به مردمانی غریبه؟ و ما حالا چه داریم پس از لغو کاپیتالاسیون؟
اما بعد... اگر گمان کردهاید که بسنده خواهیم کرد به برائتی از شما؛ بسنده خواهیم کرد به پل صراط. پسنده خواهیم کرد به برد شکایتتان پیش امام زمان(ع)؛ سخت در اشتباهید. که شما اصلا باوری ندارید به دین. به خدا. به صراط. به امام زمان(ع). ما بازوهایمان را گره خواهیم کرد در هم؛ و فریاد خواهیم زد... که شما صدای معمول را نمیشنوید. خدا پوششی ایجاد کرده است بر گوشها و چشمهایتان. «من بین ایدیهم سدا، و من خلفهم سدا». شما نمیشنوید و نمیفهمید غیرت باد کرده توی رگ های ما را. غیرت به دین. به کشور. نمیفهمید که ما روزی بزرگتر خواهیم شد. آنقدر بزرگ که قدمان برسد به هاله تقدسی که کشیدهاید دور خودتان... آنگاه شما خواهید بود و التماس به شرق و غرب عالم برای راه دادنتان...
- ۹۹/۰۷/۲۲