هو الرحمان ...
دلم می خواهد برای تو بنویسم ... اما بغض بر گلویم سنگینی می کند و امان را از قلم می گیرد ... و کلمات آشفته و پریشان از زیر جوهر خودکار در می روند و روی کاغذ قرار نمی یابند ... چقدر سخت است برای تو نوشتن! چقدر موصوفی و هیچ صفتی برایت پیدا نمی شود ...
واژه ها برای تو تکراری اند ... از مهربانی هایت باید بگویم یا از دوست داشتن هایت یا از بی قراری های دلت برای من ؟ از چه باید بنویسم ؟ نه ... هرگز نمی توان تو را به تقریر در آورد ... تو هرگز در قرار درنخواهی آمد ... تو همواره در جوش و خروش خواهی بود، تو هیچگاه آرام نخواهی گرفت ... آری ... مادر بودن یعنی همین! یعنی همین بیقراری ها، یعنی همین دلتنگی ها، یعنی همین شب نخوابیدن ها، همین سادگی ها، همین اشک هایت سر سجاده همین دعا خواندن هایت ... مادر بودن یعنی همین! چه غم انگیز هیچ گاه آرام نخواهی گرفت ...
کمبود کلمات تنش خاصی به قلمم می دهد و التهابی غریب را در متنم ایجاد می کند ... دوست دارم بنویسم که تو چقدر خوبی، چقدر دوست داشتنی هستی و چقدر فوق العاده ای ... می دانی، اینها همه صفات قشنگی اند اما هیچ کدام طاقت موصوف را نمی آورند ... آری و اینگونه است وقتی صفت و موصوف همخوانی ندارند ...
باز هم نگاهت می کنم مثل بچگی هایم ... و دوباره دنبالت می گردم مثل همان قایم باشکی که بازی کردیم ... یادت است ؟ همان که هیچ کداممان طاقت دوری همدیگر را نیاوردیم و از دور دویدیم و هم را بغل کردیم ... یادته مامان ؟ یادته زل می زدیم به هم و هرکی زودتر چشماشو می بست، می باخت ؟ تو هیچ وقت نمی باختی ... تو هیچ وقت چشمات از دیدن من سیر نمی شد ... چقدر دوستت دارم ... چگونه بگویم چقدر ؟ مثل قبلا ها بگویم به اندازه آسمونا ؟ یا قدر دریا ؟ یا شاید به اندازه کوها ؟ ولی نه آسمان کفاف زیباییت را می دهد نه دریا کفاف مهربانی ات و نه کوه کفاف بزرگی ات را ... هیچ کلمه ای آنقدر بزرگ نیست که وسعت بی کرانه قلب تو را به تقریر در آورد ... هیچ کلمه ای ... هیچ عبارتی ... هیچی! تو فقط تویی ... فقط تو ... تو نه موصوفی، نه دریا نه کوه، نه آسمان، تو فقط خودت هستی ... تو فقط خودت هستی به قشنگی گل،نازی عشق ...
دوست ندارم آخرش غم انگیز تمام شود ... ولی بغض گلویم را می فشارد و خیسی چشم هایم آزارم می دهد ... اشک روی دفترم می چکد ... جوهر خودکار پخش می شود ... اشک های بعدی ... و بغضی که باران مبدل می شود ... کاغذ خیس می شود، جوهر ها پاک ... دفترم، سفید ... راستی چه قشنگ شد قصه امروزم،! به راستی فقط همین اشک است که می تواند تو را همانگونه که هستی توصیف کند ... تو، همانگونه که هستی ... همانگونه که هستی ... چه توصیف ناپذیر!
دوباره می نویسمت کنار بیت آخرم ...
و چکه چکه می چکم به سطر های دفترم ...
پ.ن : برای همه مامان های دنیا ... نه!!!! فقط برای بهترین مامان دنیا (مامان خودم) ... ❤
پ.ن ۲ : این نباید پی نوشت باشد ... ولی تولد خدایی ترین مامان دنیا هم مبارک ...
(نوشته شده در 6 اسفند 97، روز مادر ... )
- ۹۸/۰۸/۰۵