احتمالن این چند روزه آدرس اینجا رو بنا به دلایلی عوض کنم...
احتمالن این چند روزه آدرس اینجا رو بنا به دلایلی عوض کنم...
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست...
این روزهایم خیلی پر اتفاقند. اما توان نوشتن ندارم...
اگه اشتباه نکنم در این ۱۹ سال گذشته، این میشه سومین شبی که حالم اینقدر بده. اینقدر بد که یه چیز عجیب توی قلبم تیر میکشه، گلوم رو میسوزونه و زور میزنه که از چشمم بیاد بیرون. خدا رحم کنه و امشب صبح بشه.
تنها دلخوشی این لحظههام اینه که لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا. که بالاخره هرچی بود و شد، تو دیدی. تو امضا کردی. تو خواستی. عزیز دلم.
پ.ن: اعان الله قلبا تمنی ما لیس مکتوبا له. اعان الله قلبی...
دلم یه نفرو میخواد که میتونست بدون قضاوت به هرچی این دو سه ماهه شد گوش کنه. فقط گوش کنه. ولی خب... یافت مینشود.
آغازِ یک پایان...
پ.ن: کان الدنیا لم تکن... و الآخره لم تزل...
فلم تقتلوهم ولکن الله قتلهم... و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی...
و الضحی
و الیل اذا سجی
ما ودعک ربک و ما قلی...
.
و لقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون
فسبح بحمد ربک و کن من السجادین...
به قبرستان گذر کردم صباحی
شنیدم ناله و افغان و آهی
شنیدم کلهای با خاک می گفت
که این دنیا نمیارزد به کاهی...
حالم یه جوری بده که دیگه زده به جسمم. خیلی نادر بوده این اتفاق واسه من.
پ.ن: یه جوری عجیب و غریب دوستت دارم...
پ.ن: مال خود من باش... غیر من هرکی که گفت دوست دارم گوش نده به حرفاش...