هو الحبیب
یادم است در قسمتی از باب اسفنجی، آقای خرچنگ به دلیلی راه می افتد دنبال اختاپوس. کوچه ها و خیابان را یواشکی پشت سر او طی می کند تا ببیند این کارمند بد اخلاقِ عجیب و غریبش کجا می رود. آخر سر می رسد به قبرستان ... یعنی او فامیلی داشته ؟ یا آشنایی ؟ یا رفیقی، پدری مادری ؟ همانطور می ایستد پشت سر یکی از قبرها و زل می زند به اختاپوس. اختاپوس گریه می کند و دسته گلی به رسم یادگار می گذارد آنجا. بعد راه می افتد تا برگردد از قبر برسد به جهنم همیشگی زندگی اش. خرچنگ متحیر از این عمل اختاپوس، راه می افتد سمت قبر تا شاید نسبت متوفی را با به یاد مانده اش بفهمد. وقتی که می رسد، نسبت را متوجه می شود. متوفی، «همه چیز» اختاپوس است.
.
ما همه مثل اختاپوس سنگ قبری داریم برای تک تک آرزوهای از دست رفته مان. برای شوق های قشنگی که دیگر نمی توانیم داشته باشیمان. یکی سنگ قبرش را می کند تصویر و در قالب شخصیت همیشه عصبانی داستانش به نمایش می گذراد و آن دیگری که صدای قشنگی دارد، آن را کلمه می کند و می خواند و حتی حدس هم نمی زند بعدها، چندنفر با این موسیقی خواهند گریست. اما من "آرتوش" نیستم. تصویرسازی هم بلد نیستم. پس چه کنم این سنگ قبر را ؟ سنگ قبری که آرام آرام باید دو طبقه شود ... چه کارش کنم ؟ هیچ کار بلند نیستم جز گریه کردن. بلند بلند. بدون اینکه به این فکر کنم همین الان است که کسی از خواب بپرد.
.
من سنگ قبری از آرزو دارم. که هرازگاهی، با شعری، کلمه ای، کتابی، قصه ای یا هرچیزی کفن پاره می کند و راه می افتد بیرون. راه می افتد بیرون و با آن سفیدی شبحناک تمام ثانیه هایم را می ترساند. من سنگ قبری دارم از چیزهایی که خرابشان کرده ام. و دیگر هیچ وقت نمی توانند اتفاق بیفتند. محرومیت از انبوه اتفاق هایی که خود به خود می افتاد و مزه اش تا هفتاد سال می ماند زیر زبان آدم. تمام شد و رفت. دیگر مجالی برای تجربه شان نمانده. چه باید کرد ؟ حسرت بخورم ؟ فقط ؟ نه؛ هرگز. شاید یک شب، یک روز، دو شب، اما نه. بعد از این مدت اگر غم جایش را به امید ندهد، جایش را به انگیزه ای برای ساختن ندهد، احساسی باطل است. و در من داد و می دهد. حالا به جای دیشب که جز غم هیچ چیز نبود، امید هست. امید هست. امید هست. اصلا مگر آدم ها از این قبرها کم دارند ؟ مگر آدم ها کم از دست داده اند ؟ نه. من هم دادم. از دست دادم. بدون بازگشت ... اما هنوز مسیری هست، و امیدی و انگیزه ای. که چیزهایی نو بسازم، چیزهایی که جای آنها که از دست رفته اند را پرکند. کاری کند اصلا به چشم نیایند. و خوب می دانم «اِنَّ مَعی رَبِّی». او دستم را خواهم گرفت ... می دانم. او خالق است و دیر یا زود چیزهایی می سازد که جای تک تک فقدان ها و سنگ قبرها را می گیرد. او می سازد ... و اگر نخواست که بسازد، فدای سرش. خودش که هست، مگر من چیزی کم دارم ؟
پ.ن : یه وقتایی توی این سنگ قبر به جز آرزو پر از احساساتی عه که دیگه هیچ وقت نمی تونیم تجربه ش کنیم.
هو الباقی
سمت چپی، هنوز دومین شهریورش را ندیده و هیچ کس دقیق نمی داند سمت راستی امسال چندمین تابستانش را می گذراند. سمت چپی امسال که جوشن می خواندیم، خواب بود... اما سمت چپی، در حالی که پلک هایش هرلحظه روی هم می رفت بیدار مانده بود که آرزوهای امسالش را تمام و کمال بگیرد از خدا.
به نام مهربانترین
با سلام و عرض خسته نباشید مجدد؛
این بار غرض از مزاحمت، طرح درخواست یا خواهش جدید نیست هرچند خودتان خوب می دانید انتهای دل ما، روز و شب خواهش و التماس است برای آمدنتان -فعل آمدن مناسب شما نیست. قدم رنجه کردنتان ...- . آن خواهش را که هم شما خوب می دانید و خدای شما، ما هم هر روز و هرشب، در هر نماز بارها تکرارش می کنیم. چه کنیم دیگر ؟ دلتنگی که وقت و موقعیت مقتضی سرش نمی شود.
این بار برایتان می نویسم از باب تشکر. خودم می دانم که باید خجالت بکشم، چون واضح است که زبان حقیر، قطعا قاصر است در قدردانی و تشکر از شما. مثلا همین نفسی که اذن می فرمایید وارد شود، کمی بماند، بعد بیاید بیرون، می دانید چندتا می شود ؟ -آن دفعه حساب کردم برایتان در سال می شود چقدر. حالا باز نمی خواهم بگویم که در هر کدامش چقدر دلتنگی هست و از این داستان ها-. خلاصه اینکه قاصریم از شکر و تشکر. اما چه کنیم که همین اندک ادبی که لطف کرده اید در ما گذاشته اید و بهمان یاد داده اید -نمی خواهم پشت سر هم بپرم وسط نامه و چیزهای اضافی بگویم اما حالا ناگزیرم که بگویم شما منتهای ادب را یاد داده اید، این ما بوده ایم که جز اندکی و کمتر از اندکی، یاد نگرفته ایم ...- حکم می کند که تشکر کنم برای رسیدگی به نامه قبلی. یعنی شما با اینهمه گرفتاریتان نامه مرا خواندید ؟ کلمات مرا خواندید ؟ بعد فکر کردید راجع بهش ؟ بعد با خودتان گفتید چه کنیم که این خواهش هم اجابت شود ؟ بعد انجامش دادید و همه اینها به خاطر نامه من ... اصلا وقتی فکر می کنم شما این کلمات بی معنی ای که من پشت هم ردیفشان کردم را خوانده اید می لرزد تمام وجودم. این حرف ها کجا، چشم های قشنگ شما کجا ؟ دست شما درد نکند آقای من. لطف کردید، منت نهادید. هم برای خواندن نامه هم برای رسیدگی به آن. هزار مرتبه از شما متشکرم. به اندازه تک تک ستاره های آسمان ممنونتان هستم. دیگر بلد نیستم واژه ای برای بیان تشکر ... خلاصه اینکه دم شما خیلی گرم !
پ.ن 1 : خودتان کاری کردید که زین پس هرچه حرف و درد و دل داشتم نامه بنویسم برایتان.
پ.ن 2 : لطفا نامه های مرا که می بینید به دلم موقع نوشتنشان نگاه کنید. نه نکنید ! به کلمات هم که نگاه نکنید. پس به ... نمی دانم ! خلاصه خودتان یک فکری بکنید
پ.ن 3 : دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم ؟ باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی ؟
پ.ن 4 : وقتی نگاهم می کنی، قشنگیاتو دوست دارم ... حالت معصوم چشات ...................................
ارادتمند و دوستدار همیشگی شما، ع.ش