حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

باده پرست

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

چشاش ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

جادو

هو الباعث ...

 

"magic blooms only in rare souls"

gellert grindelwald

 

(نوشته شده در 6 فروردین 98)

سال نو مبارک!

هو الاول ...

 

" لا تَکِلنِی اِلی نَفسی طَرفَه عِینٍ اَبَداً ... "

 

تو که باشی سال هزار و چند فرقی نمی کند ... بهار با پاییز فرقی نمی کند ... و اشک همان لبخند معنی می شود و لبخند معنایی به جز بغض ندارد ... تو که هستی، شکوفه ها باز می شوند ... درخت ها می رویند و باران بی امان جاده خاکی شهر را در آغوش می کشد ...

 

یک سال دیگر هم می گذرد ... کمی بزرگتر، کمی خسته تر و با چند موی سفید تر باز هم "یا مقلب القلوب" می خوانم ... پانزده سال گذشت و پانزده بار مقلب القلوب خواندم و قلبم زیر و رو نشد که نشد ... پانزده بار تو را مقلب القلوب خواندم و دلم تکان نخورد ... مثل سنگ شده است انگار ... پانزده بار عطر تو را در میان گل های تازه روییده لمس کردم ولی عطر تو را نگرفتم ... 

 

باز هم گذشت ... و باز هم همان حسرت های همیشگی لحظات اول سال ... یکی دیگر هم گذشت، مثل بقیه ... سریع و بی سر و صدا ... ثانیه هایمان را ربود و فرار کرد ... پشت سرش را نگاه هم نکرد ... نمی دانم، شاید کسی چیزی را بین لحظاتش جا گذاشته باشد ... عطری را، نگاهی را، لبخندی را ... 

 

" لا تَکِلنِی اِلی نَفسی طَرفَه عِینٍ اَبَداً ... "

 

من از وحشت دنیای بدون تو می ترسم ... مرا یک لحظه، حتی به مقدار چشم بر هم زدنی تنهایم نگذار ... من از روزها و ثانیه های بدون تو می ترسم ... حتی یک لحظه، هیچ وقت، مرا تنها نگذار ... و این تنها رویای امسال من خواهد بود ... یک سال پر از تو ... چه قدر رویایی!

 

پ.ن : به دلایل نامعلوم! نوشتنم نمی آید ...

پ.ن 2 : سال نو مبارک ... 

 

(نوشته شده در 1 فروردین 98)

آخرین رویا ...

هو الباعث

 

و این آخرین فرصت برای رویا دیدن است ... چقدر دوست دارم امشب در آغوش رویاها گم شوم ... و به بیکرانه دریاها سفر کنم و روی ابرها قدم بزنم ... ماه را بغل کنم و عطر مهتاب را نفس بکشم ... به پروانه ها زل بزنم و از روی رنگین کمان سر بخورم ... و آنگاه به چشمک ستاره ها زل بزنم ... در اقیانوس عشق غوطه ور شوم و تمام احساسات وجودم به جز دوست داشتن را دور بریزم ... و هیچ عضوی به جز چشم برای زل زدن نداشته باشم ... در خلا عشق بمانم و هیچ چیز لمس نکنم ... چه رویاهای قشنگی هستند اینا برای دیدن! ولی می دانی که ... هیچ کدام از این رویاها "تو" نمی شود ...

 

(نوشته شده در 28 اسفند 97، در آخرین شب سال 97 که می شد رویا دید ...)

نوازنده

هو الخلاق ...

 

داشتم فکر می کنم اگر روزی موسیقی ها وجود نداشته باشند، باید چه کار کنم ؟ اگر روزی دیگر ملودی نباشد و بیتهوون سمفونی ای ننوازد ... باید چه کار کنم ؟ بی موسیقی که نمی شود زندگی کرد ... موسیقی به درونی ترین لایه های من رسوخ کرده است ... بدون نُت ها دیگر حیات من "زیر" و "بَم" و پایین و بالا نخواهد داشت ... داشتم فکر می کردم بدون موسیقی چه باید بکنم ...

 

 

 

 

 

 

می دانی آنگاه چه خواهم کرد ؟ آن هنگام موسیقی تپش های قلبم در هنگام دیدن تو را ضبط خواهم کرد و بارها و بارها آن را گوش خواهم کرد ... ای قشنگ ترین سمفونی دنیا! چه زیبا می نوازی قلب مرا ...

 

(نوشته شده در 28 اسفند 97)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دور نزدیک

هو القریب ...

 

بیا عقب ... عقب تر ... همونجا وایسا ... دور دور ...تا از دور حسش نکرده باشی، نمی تونی از نزدیک با احساساتت لمسش کنی ... حالا زل بزن تو چشماش ... سیر نگاهش کن ... سیر نشدی ... تشنه ای هنوز انگار ... سرابتو نگاه کن ... چقدر واقعیه سرابت ... بازم نگاش کن ... همه جاشو ... می بینی ؟ تو هر تیکه از تنش یه جادویی هست انگار ... بازم بیا عقب تر ... که از دور کامل کامل ببینیش ... سیر شدی از نگاه کردنش ؟

 

آماده ای حالا ؟ آماده آماده ؟ چشات سیر شدن ؟ جادوی تنش رو با تار و پود قبلت حس کردی ؟ آماده ای ؟

 

برو جلو ... زود زود برو جلو ... تا خسته نشدی ... تا نفست از حضورش تب نکرده ... نزدیک و نزدیک ...

 

 

حالا با آغوشت زل بزن بهش ... بغلش کن ...

 

فکر کنم تو هم جادویی شده باشی الان ... البته اگه بتونی از دریای جادو جدا بشی ...

 

(نوشته شده در 10 اسفند 97)