حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

3

هو الحبیب

 

«آنچه مرا نکشد، قوی‌ترم می‌کند...»  نیچه

من اگر آن روزها زندگی می‌کردم، حتما دستم را می‌بردم بالا. نیچه جمله‌ش که تمام می‌شد، نگاهش می‌افتاد به من. نشسته در آخرین ردیف‌های کلاس. «Sagen Sie es Mr. Shahidipour». من میپرسیدم: قوی شدن به چه قیمتی؟ به قیمت فراموش کردن تمام «آنچه گذشت؟». و به راستی ما به چه قیمتی باید قوی باشیم؟ قیمت بررسی کردن هزارباره پروفایل‌های دیگران برای گذران وقت؟ به قیمت لحظه مقدس روشن کردن موبایل و نبودن هیچ نوتیفیکیشنی؟ نمی‌دانم... اینجا آدم‌هایند که انتخاب می‌کنند. انتخاب می‌کنند بین آنچه بهتر است یا آنچه راحت‌تر است. بین آنچه «هست» یا «آنچه باید باشد». من اما به رغم سوالم، با جناب نیچه موافقم... 

 

پ.ن 1: گاهی در میانه انتخاب‌ها، نفس کم می‌آید. شک می‌افتد به تمام دل و جان آدم. شاید باید تمام این ثانیه‌ها که می‌شود «درس»، می شد «کلمه». می‌شد داستان. می‌شد «مکاتب ادبی». یا بعضی چیزهای دیگر... اما می‌گویند که دنیا، دنیایی است پر از تخصص. باید همین‌ها را بلد بود برای حرف زدن. راستش آنها همه وسیله اند... وسیله اند تا لب باز شود و بگوید قصه‌های نگفته‌اش را. من، هم انگیزه دارم هم ندارم... هم خسته ام، هم خسته نیستم... هم هدف دارم، هم ندارم... هم می‌دانم دوست دارم «بعدن» چه شکلی باشد، هم نمی‌دانم... در عین حال اینکه خیال پردازی می‌کنم، هیچ نمی‌دانم... نمی‌دانم... شاید من نیاز دارم به کلماتی از جنس مثبت. از جنس دیدن روزهای خوب. کاش مثل همین روزها، یک سال قبل، کسی بود که بگوید من تو را پر از نفع می‌بینم... درس بخوان که سنخیت باشد... بخوان که جاروکش غبار باشی از دل آدم‌ها. من عاشقم بر اینها... برا این روزها که بیاید... می‌آید؟

پ.ن 2: «اِنَّ اِمامی اَکمَل...» یعنی واقعن چهار پنج سال... خدا... «نشسته ام به در نگاه می کنم... دریچه آه می کشد...» 

پ.ن 3: انشاالله قرار است تا اول قرن چهار تا کار کامل شود...

1. ع

2. ق

3. ن

4. پ

اینجا نوشتم که یادم نرود یک وقت...

  • ۹۹/۱۰/۰۴