هو القریب ...
بیا عقب ... عقب تر ... همونجا وایسا ... دور دور ...تا از دور حسش نکرده باشی، نمی تونی از نزدیک با احساساتت لمسش کنی ... حالا زل بزن تو چشماش ... سیر نگاهش کن ... سیر نشدی ... تشنه ای هنوز انگار ... سرابتو نگاه کن ... چقدر واقعیه سرابت ... بازم نگاش کن ... همه جاشو ... می بینی ؟ تو هر تیکه از تنش یه جادویی هست انگار ... بازم بیا عقب تر ... که از دور کامل کامل ببینیش ... سیر شدی از نگاه کردنش ؟
آماده ای حالا ؟ آماده آماده ؟ چشات سیر شدن ؟ جادوی تنش رو با تار و پود قبلت حس کردی ؟ آماده ای ؟
برو جلو ... زود زود برو جلو ... تا خسته نشدی ... تا نفست از حضورش تب نکرده ... نزدیک و نزدیک ...
حالا با آغوشت زل بزن بهش ... بغلش کن ...
فکر کنم تو هم جادویی شده باشی الان ... البته اگه بتونی از دریای جادو جدا بشی ...
(نوشته شده در 10 اسفند 97)
- ۹۸/۰۸/۰۵