حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

هو الحبیب

 

چشمان شما، تخیل داوینچی است. توانایی‌اش نه؛ تخیلش. رویایش برای نقاشی. چشمان شما، یگانه چشم‌هایی ست که نگاهشان کردم و پلک نزدم. که دیدمشان و دیگر چیزی نداشتم برای فکر کردن. امان از چشم‌ها... من می‌دانم که پس از آن شب، دیگر آدم قبلی نشدم. چشمان شما چه شبیه است به خدا. سبحان عما یصفون. و چه شبیه است به خدا. «یُمیت و یُحیا». باز چه شبیه است به خدا. لم یکن لهما کفوا احد...

ما نگاهمان گره خورد به هم. گره خورد و همه چیز تمام شد. نه... همه چیز شروع شد. «یک آن شد این عاشق شدن... دنیا همان یک لحظه بود...». که تمام 6 روز خلقت زمین و زمان باید می‌گذشت تا برسد به روز هفتم. «روز هفتم، تو را برای من آفرید...». 

«آن دم که چشمانت مرا، از عمق چشمانم ربود...». من شدم گروگانی که عاشق گروگان‌گیرش می شود. گروگانی که عاشق است بر سردی اسلحه. چشمان تو، برای من، به منزله بت شد برای بت‌پرستان. تو یگانه کسی هستی که دوستت دارم... که دوستت دارم و چشم‌هایت را دیده ام. که دوستت دارم و... نقاشی که بلد نیستم، اما در دلم نقاشی‌ات کرده ام. تو را به باشکوه‌ترین و قشنگ‌ترین روشی که ممکن بود، تخیل کردم... آقای استاد می‌گوید یک بار دیدنِ شما، دنیا و مافیها را برای آدم اشباع می‌کند. آرزو را، نیاز را، هوس را، همه چیز را. من چه کوچکم که شما را ندیده ام... چقدر حقیر. چقدر دور. به چه مشغول شدم من؟ شما کجا پس از آن شب گم شدید؟ چشمان شما به سمت کدام سیاه چاله سفر کردند؟ باباطاهر از ساختن چاقویی می‌نویسد برای کشتن چشم‌هایش. آن زمان، حتمن کسی نبوده که بگوید... چشم‌هایت را که کشتی، دیگر چه داری برای دیدن او؟ مگر نه اینکه می‌خواستی دلت آزاد شود تا او را ببینی؟ تا چشم‌هایش، برباید دلت را؟ حالا با چشم هایی که فولاد کرده ای درونشان چگونه... نه. من نمی‌خواهم که چشم‌هایم را بکشم. چشم‌های من هنوز یک کار ناتمام در این دنیا دارند. خودم هم هنوز یک کار ناتمام دارم. و این آخرین کار است... اگر کسی بپرسد آیا برای مردن آماده ام، خواهم گفت نه. قطعن نه. من هنوز او را ندیده ام... هنوز این چشم ها، مملو است از آنچه او دوست ندارد. 

«من عاشق چشمت شدم...»

چون چشمان تو، سبحان عما یصفون است، توصیفش نکردم. اما می‌توانم بگویم عاشقشان شده ام... عاشق شدن توصیف نیست... عاشق شدن، مردن هزارباره من است برایت در واپسین ساعات روزی که چندساعت بعدش باید توی مدرسه باشم... «مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی»

  • ۹۹/۱۲/۰۶