حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

بابا علی...

هو الحبیب

 

می‌خواستم از خودم فرار کنم. باد شدم و پرواز کردم. خودم، ابر شد و راهم را گرفت. باران شدم و افتادم. دریا شد و مسیر را مسدود کرد. مروارید شدم، صدف شد. شن شدم، گوش‌ماهی شد. ستاره شدم، ماه شد. خورشید شدم، زمین شد. عاشق شدم، چه شد؟ هیچ... عشق، من را متوقف کرد. پس از عاشق شدن، خودم دیگر چیزی نداشت که بشود...

«کوهسار خدا پناهم ده

دارم از خود شبانه عزم فرار...»

حالا دوباره، بر‌آنم که از خودم بگریزم. به مقصدی نامعلوم. شهر پشت دریاها، چه جای قشنگی است. جایی که هیچ‌کس نشناسدمان. هیچ‌کس نگاهِ آشنایش با نگاهمان تلاقی نکند. من متعلقم به سرزمین تو... «باز هوای وطنم... وطنم... وطنم... آرزوست». تو معنای خدایی. پیش از تو، همه موحد بودند و مسلمان. تنها پس از تو بود که بت‌هایشان را از پستو درآوردند. بت قدرت. بت پول. بت فتح کردن. بت جنگ. بت شمشیر. بت نیزه. تمام من، فدای لبخندِ تمام مهربان شما... چه کسی شما را با شمشیرتان نشان داد به دنیا؟ چه کسی فرمانده نظامی معرفی کردتان؟ تمام من، فدای خنده دندان‌نمای شما... شما برای من، علی جنگ و کشتن، علی مرگ و خون نیستید. شما، علیِ نازکی دلتان هستید. علیِ شوخی‌های مهربانتان. علیِ برق توی چشم‌هایتان...

شما اینها که من می‌نویسم را می‌خوانید؟ معلوم است که بله... که بخواند اگر شما نخوانید؟ تمام کلماتِ مهربان عالم، فدای چشمان شما، هرگاه این کلمات را بخوانید... تمام کلمات خشن دنیا، قربانی قدم‌هایتان، هرگاه قدم بگذارید در حیطه قلب من... مدت‌هاست هیچ بشری آنجا پا نگذاشته. مدت‌هاست «دِر گاراژِ دلو» را سه قفله کرده ام. شما بازشان کنید... «بیا بازم، بذار رنگی بشه دنیام کنارت...». 

تشریف بیاورید و قدم رنجه کنید اینجا... نه اینکه دنیایی به لطافت ابر ساخته باشیم برایتان؛ نه اینکه تمام کوچه‌ها را فرش قرمز انداخته باشیم به افتخار حضورتان، نه اینکه تمام شمعدانی‌ها را آب داده باشیم برایتان... نه. بیایید که دست در دست هم بگذاریم و اینجا را برای آمدنتان، آذین ببندیم. شما، آن فامیل نزدیکی هستید که خودش توی مهمانی ناهار و شام می‌پزد. که خودش آب و جارو می کند خانه را. شما، بابایید... مگر برای باباها، آداب مهمان‌نوازی به جا می آورند بچه‌ها؟

بابا علی... من بیش از هرچیز دلتنگ شمایم. دل من پیش شماست. به شوق شما هر روز، حیاتش را باز پس می‌گیرد. شما را به خدا، مرا از خانه‌تان بیرون نیندازید... من گمشده‌ای هستم از جنس نرسیدن. از جنس ترس و فاصله. «تو آسمانی و من ریشه در زمین دارم...»

«ای علی من تو را نیم پیرو...

تو مرا نیز نیستی سالار؟»

بابا علی... پاسخ شما به پرسش بالا چگونه است؟ بد بودن من، دال بر امام نبودن شماست؟ هرگز نه... هرگز... خوش آمدید بابا علی به اینجا. خوش آمدید به قشنگی خنده‌هایش. خوش آمدید به شوق دل‌هایش. خوش آمدید... ما چه خوشحالیم که شما هستید...

  • ۹۹/۱۲/۰۶