حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

هو الحبیب

 

شاید آخرین امتحانِ یازدهم هیچ اهمیتی نداشته باشد. یعنی قرار نباشد هیچ اتفاق خاصی بیفتد. شاید درست مثل آخرین امتحانِ نهم باشد. همان روزِ گرمِ خرداد که با همه تلاش‌هایم، باز سرِ کوچه نهم گریه ام گرفت. توی بغلش گریه کردم و سال‌ها دوستی‌مان ماند توی تاریکی کوچه نهم. حوالی ساعت ده. آن روزها فکر نمی‌کردم دوری آدم‌ها و تفاوتِ مدرسه‌ها، رفاقت‌هایمان را بشکند. اما حالا خیلی واقعی‌تر به همه چیز نگاه می‌کنم... شاید هم من توانش را ندارم. توانِ نگه داشتن دوستی‌ها را. شاید بیش از خودخواه باشم... نمی‌دانم. در این لحظات که به آخرین امتحانِ یازدهم نزدیک می‌شویم، دلم برای تمام آنهایی که روزِ آخرین امتحانِ نهم فکر می‌کردم همیشه دوست خواهیم ماند، تنگ شده است... برای تک‌تک‌شان. حتی آنهایی که در طول سال یکبار هم حرف نزده بودیم. نمی‌دانم چرا، نمی‌دانم... آخرین امتحانِ یازدهم اتفاق مهمی ست؟ بعید می‌دانم. اما به هرحال می‌تواند نویددهنده روزهای بهتری باشد. می‌تواند امید بدهد که همه چیز می‌گذرد. امتحانِ میان ترمِ دومِ هندسه نهم هم گذشت. پایان ترمِ یازدهمِ فیزیک هم گذشت. ترمِ یک حسابانِ دهم هم گذشت. المپیادِ دهم هم گذشت. امتحانِ تستی عید هم گذشت. گزینه دوی آخر یازدهم هم گذشت. دورانِ تنهایی اول تا وسط دهم هم گذشت. حرف های آن سکوی گوشه حیاط هم گذشت. بحثِ آن روزِ باغ ایرانی هم گذشت. دعوای چند کوچه بالاتر از مدرسه هم گذشت. معلم شیمی دهم هم گذشت. کلاس انشای هشتم هم گذشت. دینیِ نهم هم گذشت. آن چند دقیقه‌ی مرگ توی اتوبوسِ برگشت از استخرِ مشهدِ هفتم هم گذشت. جهنمِ یزدِ نهم هم گذشت. تلاش‌های احمقانه برای رسیدن‌های بیهوده هم گذشت. هندسه دهم و معلمش هم گذشت. تابستانِ مسخره قبل از نهم هم گذشت. آن معلمِ ناآگاه ورزش هم گذشت. آن غروب تا شبِ توهم آمیزِ بامداد هم گذشت. بعدازظهرِ حرف‌های مامان با من هم گذشت. عذابِ تمام شب‌های بعد از آن هم گذشت. ساعات بعد از جلسه دوره ع.ع هم گذشت. آن زنگِ تفریح آخر توی حیاط دبیرستان هم گذاشت. عذاب فزاینده قهرِ کلاسِ سواد رسانه هم گذشت. تابستانِ عجیب قبل از دهم هم گذشت. آن قسم‌های پوچ هم گذشت. آقای نعمتی هم گذشت. کلاس نقد و نویسندگی هم گذشت. کلاس خانم صدیق عزیز هم گذشت. استرس ریاضی هشتم هم گذشت. خنده های آقای ه.ب هم گذشت. چشم‌های آقای س.ر هم گذشت. لحظه لعنتیِ برخورد توپ به پایش هم گذشت. برنامه یک روزه سفر به قمِ دهم هم گذشت. «آبِ مجازی» هم گذشت. آن سوهانِ خودکارِ زهرمزه هم گذشت. آن کلماتِ بی‌معنی هم گذشت. آن پسرِ توی اتوبوس هم گذشت. جلسه دوچرخه هم گذشت. مسیرِ برگشتنش هم گذشت. لحظه‌های دمِ خانه‌‌شان هم گذشت. تاریکیِ شب گذشت. شر و شور نهم گذشت. حرف‌هایم با آقای ع.ص هم گذشت. نهایی‌های نهم هم گذشت. فلش و فیلم تشویقیِ هشتم هم گذشت. شب تشویقی هشتم هم گذشت. امیدهای واهی وسطِ دهم هم گذشت. کتاب بیست و سه نفر هم گذشت. ماه رمضانِ تا سحر هری پاتر خواندن هم گذشت. آن تولدِ آخرِ شهریور هم گذشت. نامه‌های شبِ تولدم به آن هفت نفر هم گذشت. آنِ شبِ غریبِ چت تا صبح هم گذشت. لباسِ آبی فردایش هم گذشت. عطرِ خیالی صبحش هم گذشت. و آنچه ماند، تنها تویی عزیزِ دلم... تنها آن غروبِ غریبِ مشهدِ نود و هشت است، آن «ها» و «هو» پشت هم، آهنگِ دست بزنِ مازیار، آن تپش قلب ترسناک، دارالشفای حرم، ساقه طلایی‌های حسینیه، شربت آبلیموی درِ ورودی، خندیدن‌های استاد، خندیدن‌های ما، ماساژِ قبل از برگشتن، شب‌های حرم، شب‌های حرم و شب‌های حرم... ذکر و شب‌های حرم، حافظ و شب‌های حرم، گوشه آزادی و شب‌های حرم، لیس الا الله و شب‌های حرم، نور الله فی ظلمات قلبی و شب‌های حرم، بهشتِ ثامن و شب‌های حرم، باران و شب‌های حرم، نادعلی و شب‌های حرم، قفل دست‌ها و شب‌های حرم، شعر و شب‌های حرم، آمدم ای شاه و شب‌های حرم، حوض آزادی و شب‌های حرم، ورودی شیرازی و شب‌های حرم، درآوردن کفش‌ها و شب‌های حرم، کالسکه داداش و شب‌های حرم، تو و شب های حرم... اوقاتِ خوش تنها همین لحظات بود، باقی همه بی‌حاصلی... 

«با همیشه موندن وقتی که هیچی موندنی نیست...»

پ.ن1: درس خوندن واسه امتحان آخر از همه ش سخت تره.

پ.ن2:

من به رضوان ندهم باغ سرِ کوی تو را، سلسله موی تو را...

از کف آسان ندهم خاک سر کوی تو را، سلسله موی تو را...

  • ۰۰/۰۳/۲۰