هو الحبیب
شهرزاد را یکی بعد از آن یکی نگاه میکنم... بیقاعده، بیپایان... شهرزاد داستان ماست. داستان تابوها، مرزها و محدودیتها. شهرزاد سقفی است که باید شکانده شود...
پ.ن1: دیروز بعد از ظهر که تمام شد، فقط توانستم بخوابم... حرفهایی که حتی نمیتوانستم بهشان فکر کنم را گفته بودم. حالا خستهی خسته ام... اما شهرزاد نمیگذارد بخوابم. این خستگی با خواب خوب نمیشود. با شهرزاد هم نمیشود. نمیدانم با چه خوب میشود. شاید هم میدانم و انکار میکنم. نمیدانم...
پ.ن2:
دمی به روی شانهات بگیرم از غمِ زمین
هزار سال خسته ام از این دو روزِ زندگی...
- ۰۰/۰۳/۲۶