حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

هو الحبیب

 

شهرزاد می‌توانست برای من فقط چند تار موی سفید به ارث بگذارد. که باز هر کس مرا ببیند بگوید چرا اینقدر سفید شده اند اینها. بخندم و بگویم ارثی است. همین... شهرزاد اما میراث بزرگتری برایم به جا گذاشت. شهرزاد بغض مرده مرا باز کرد. این تجمع لعنتی گریه میان گلویم بالاخره باز شد... آنقدر که با هر صحنه‌اش گریه کردم. با هر سیگار قباد گریه کردم. با بیقراری فرهاد گریه کردم. برای بار انبوه غم روی دل شهرزاد گریه کردم. با هر قصه هزار و یک شب گریه کردم. برای هاشم گریه کردم. برای انبوهی از قساوت در قلب گریه کردم. برای همه چیز گریه کردم... در هر قسمتش گریه کردم. شهرزاد بزرگم کرد. قد کشیدم به بلندای تنهایی. کوچه‌‌های منتهی به اذیت شدن احساسی را بستم. می‌دانی... قباد می‌فهمید عشق یعنی چه. قباد حاضر بود «همه چیز» را رها کند تا فقط... فقط شهرزاد کنارش باشد. خودش گفت. که به چه دردش می‌خورد آن همه مال و اموال لعنتی دیوانسالار وقتی شهرزاد نیست؟ اصلن تمام پول و قدرت عالم چه ارزشی دارد اگر شهرزاد نباشد؟ فرهاد فرق داشت اما. فرهاد آرزوهای خودش را داشت. کارهای خودش را. زندگی خودش را. من شبیه ترم به قباد. اصلن شبیهم به هولدن وقتی به سلی گفت بروند جایی دور. اینها همه شعار است... خودم می‌دانم که شبیه ترم به فرهاد... من از خیلی چیزها حاضر نیستم بگذرم برای عشق. نمی‌دانم... شاید هم باشم. شاید باید امتحان کرد. شاید اول باید شهرزادی باشد که دوستش داشته باشم، بعد ببینیم چه می‌شود...

اصلن چرا اینها را بنویسم؟ چرا از آن آهنگِ غریب عزیزم کجایی ننویسم... آنجا که می‌گوید: «بیا زخم‌هامو یه جوری رفو کن...». می‌توانست بگوید: «بیا زخم‌هامو با عشقت رفو کن». یا مثلن «بیا زخم‌هامو با دستات رفو کن». وزنش هم درست بود حتی. اما نه... زخم‌ها فقط باید «یه جوری» رفو شوند. «یه جوری» که نمی‌دانیم چجوری...«یه جوری» که خودش یکهو می‌شود... با دوست داشتنت؟ با دست‌هایت؟ با حرف زدنت؟ با خندیدنت؟ با مشکی چشم‌هایت که نزدیک غروب، اگر به آفتاب نگاه کنی قهوه‌ای می شوند؟ بلوطی رنگ... نمی‌دانم. «یه جوری». هر طور بلدی. هر طور می‌توانی... 

خلاصه اینکه «اگر روزی بیاید که عاشق کس دیگری شوم، تا آخر عمر تو را نخواهم بخشید...»

 

پ.ن1: احبینی لاسبوع، لایام، لساعات، فلست انا الذی یهتم بالابد... برای یک هفته، چند روز، چند ساعت دوستم داشته باش، چراکه من به ابدیت اهمیتی نمی‌دهم...

پ.ن2: «دنیا جای نرسیدنه... اگه دیدی رسیدی، تعجب کن»

پ.ن3: آن صحنه مردن قباد با این آهنگ «نشد» می‌کشد آدم را. به همین صراحت... «انگار تو قلبم غم دلخواه تو مونده...»

پ.ن4: و من دوست دارم دخترم را «شهرزاد» صدا کنم...

پ.ن5: دوست داشتم یکی باشه که بهش بگم بیا بریم سینما خورشید رو ببینیم... نیست :)

  • ۰۰/۰۴/۰۲