هو الحبیب
توی مسیر کرمانشاه یه یادبود هست برای شهدای مرصاد. شهریور دو سال پیش وسط مسیر چند دقیقهای اونجا پیاده شدیم. اون چند روز کلن تو حال و هوای رسیدن به کسی بودم. تو فکرش، آرزوش، تلاش برای پیشش بودن و همه اینا... میشه گفت هدفم از اون سفر همین بود حتی. توی اون یادبود یکی دوتا شهید بودن که ۲۲ سالشون بود. یکیشون شاید ۱۹ سال حتی. تو اون حال و هوا به این نتیجه رسیدم که ۶ ۷ سال بیشتر وقت ندارم. حالم بد شد و تا وقتی که بقیه زیارت کردن و میخواستیم بریم توی یکی از دستشوییهای اونجا گریه کردم همینجوری... بگذریم که این گریهها تاثیر چندانی نداشتن و بقیه اون سفر و حتی بقیه اون سال صرفِ رسیدن به همون آدم شد. در حالی که میتونست خیلی دستاوردای بزرگتری داشته باشه...
اینا مقدمه بود که بگم یه نفر روی دیوار اون یادبود نوشته بود:
دل من لک زده تا کنج حرم گریه کنم
دو قدم روضه بخوانم، دو قدم گریه کردم
بروم پیش ضریحی که نگارم آنجاست
برسم پیش نگارم، برسم گریه کنم...
همون موقع حفظ شدم این شعرو... و از همون روز منتظرم برسم به حرم و ضریح تا اینو بخونم... بخونم و گریه کنم...
الان خیلی میترسم از حرم رفتن. خیلی پلا رو پشت سرم خراب کردم. شاید همه اینا یه توهم باشه. مطمئنم همین که دوباره به اونجا نزدیک بشم، همین که دوباره گنبدو نگاه کنم، همه پلای فرو ریخته ساخته میشن... همه درای بسته باز میشن... و آقای امام رضای عزیزم... شما مرا اینجا نیاورده اید که عذابم دهید. مگرنه؟ مگه توی بهشت هم عذاب میکنن؟
نمانده در دلم دگر توان دوری
چه سود از این سکوت و آه از این صبوری
تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد... بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد...
و باز رحمت خدا بزرگتر از گناه من است...
پ.ن۱: کلاغ رو سیاه، چاوشی...
پ.ن۲: میگفت اون دنیا میپرسن چندتا شب و روز کوفت شده با خودتون آوردین... چقدر خواستن و نشدن... چقدر کلافگی نرسیدن... چقدر کلافگی گناه. چقدر حسرت حضور... چقدر حسرت طهارت... من یه عمر خواستن و نشدن ام... یه عمر آرزوهای نرسیده. یه عمر خجالت از اذن دخول حرم... وای، وای...
پ.ن۳: همه پروتکلهای بهداشتی که یک سال و نیم گذشته شدیدن رعایت شده بود در حرم نقض شد :)) کرونا نگیرم خوبه...
- ۰۰/۰۴/۰۸