هو الحبیب
میدانی، سن ما دیگر گذشته است... برای شما، برای امام زمانتان این بچههایند که قرار است بمانند. مثلن همین دختری که روی قرمزیِ فرشهایتان هی میدود تا گنجشک کوچکی را بگیرد، اما نمیتواند... ما روزهای کودکیمان را به چیزهایی غیر از شما اختصاص دادیم. بد کردیم به شما... شما میترسید از ما. ما بدتریم از کوفیهای روبهروی حسین. پستتر. سیاهتر. چه اعتمادی است به ما؟ هیچ و هیچ... ما به هر امیدی زندگی کردیم غیر از شما. هرکسی را دوست داشتیم به غیر از شما. ما تمام معانی متعالی جهان را تنزل دادیم به روزمره. به پایینترین درجه ممکن. چه گذاشتیم بماند از دوسِت دارم؟ از عشق، از خدا، از ایمان...
.
ممنونتم امام رضا...
مدیونتم امام رضا...
متشکرم که میشد من هزار جای دیگر باشم اما اینجایم. متشکرم که می شد به هزار چیز دیگر فکر کنم، اما به شما فکر میکنم. متشکرم که میشد اسمم هزار چیز دیگر باشد، اما حالا مثل شماست. متشکرم که میشد هزار نفر دیگر را دوست داشته باشم، اما شما را دوست دارم. متشکرم که میشد هزار جای دیگر آرام شوم، اما اینجا آرام میشوم. متشکرم که میشد بیخوابی شبم به هزار علت دیگر باشد، اما برای شماست. مشتکرم که میشد هزار جای دیگر عالم به دنیا بیایم، اما کنار شما به دنیا آمدم. متشکرم که میشد به هزار چیز شوق داشته باشم، اما به شما شوق دارم. متشکرم که میشد هزار غذای دیگر بخورم، اما غذای شما را میخورم. متشکرم که میشد هزار انگیزه دیگر داشته باشم برای زندگی، اما انگیزهام شمایید. متشکرم که میشد هزار نفر دیگر را بشناسم، اما شما را میشناسم. متشکرم که هستید. مشتکرم که میتوانم تصور کنم میخندید... متشکرم که مرا با تمام گذشته و آیندهام پذیرفته اید...
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام، تا با تو طراری کند...
پ.ن: من تمام دنیامو تو دستات دیدم... من عشقو با احساس تو میفهمیدم...
- ۰۰/۰۴/۰۹