a با b برابر نیست. آنها تنها همپیمانه اند به m. همنهشتی را دوست دارم. همنهشتی آدمها را حبس نمیکند گوشه قفسِ تساوی. همنهشتی مجبورشان نمیکند در همه چیز مثل هم باشند. مجبورشان نمیکند در تقسیم و جذر مثل هم باشند. همنهشتی انگار پیمانی ست که بسته ایم تا بمانیم. هرچقدر هم که متفاوت باشیم. هرچقدر هم که از گوشههای دوری آمده باشیم. هرچقدر هم که یکیمان کوچک شود و دیگری بزرگ. تساوی ما را برآن میدارد که مثل هم باشیم. مثل هم فکر کنیم. مثل هم حرف بزنیم. مثل هم بخندیم. مثل هم راه برویم. چیزهای مشترکی را دوست بداریم و از چیزهای مشترکی متنفر باشیم. ما بیش از این احتیاجی به تساویها نداریم... که هر مثلِ هم بودنی تکراری میشود. که هرکس چیزی برای کشف کردن نداشته باشد، آرام آرام تکراری میشود. قشنگی همنهشتی آنجاست که آدمها تغییر میکنند. نو میشوند و هرلحظه به شکل دیگری ظهور میکنند. هر صبح که بیدار میشوند، حال متفاوتی دارند. هرروز حرفهای متفاوتی میزنند. هرلحظه به چیزهای متفاوتی فکر میکنند. اصلن همین است که سینوس را دوست دارم. سینوس هر آن حرف تازهای برای زدن دارد. هرلحظه شکلش با لحظه قبل فرق دارد. و باز به همین دلیل است که توابع اکید را چندان نمیپسندم. توابع اکید همانها هستند که هیچگاه تغییر نمیکنند. همانها که به فکر تغییر دادن چیزی نیستند. همانها که هیچوقت فکر نمیکنند چگونه میشود همه چیز را بهتر کرد. همانها که به "آنچه هست" راضی اند و فکر نمیکنند چه باید باشد. و من باز همنهشتی را دوست دارم. هم پیاله بودن را دوست دارم...
پ.ن۱: ترشحات یک ذهن آشفته...
پ.ن۲: پادکست درونگرایی رادیو راه خیلی قشنگ است.
- ۰۰/۰۸/۱۰