اگر دنیا صندوق انتقادات و پیشنهادات داشت، پیشنهاد میکردم که گاهی لازم است آدمها بخشی از آینده را ببینند تا بتوانند تصمیم بگیرند و خودشان را جمع و جور کنند.
پ.ن: احساسی شیطانی در من بیدار شده که پیشنهاد میدهد حالا بعد از دوسال انتقام کلاس دهمم را بگیرم. ببرمش تا انتهای امید و خوشی و بعد محکم پرتش کنم پایین. هرچند چندبار دیگر این کار را کرده ام، اما این بار نه!
پ.ن: از اینکه حتی این فکرها به ذهنم میرسد، بیزار میشوم از خودم...
پ.ن: zps ام به کمترین مقدار ممکن رسیده. یا به عبارتی حرف زدن داره یادم میره...
پ.ن: قبلن نمیفهمیدم آدما موقعی که سیگار روشن میکنن و به افق خیره میشن چشونه... الان میفهمم.
- ۰۰/۱۰/۱۲