فارغ از اینکه نتیجهها کِی اعلام میشود و رتبه من چه میشود، دوست دارم چندکلمهای درباره آنچه احساس میکردم بنویسم. برای من قله درس خواندن، آزمون جامعهای ماز بود. طراح آزمون هیچ عقیدهای به رعایت مرزهای کتاب نداشت و از هرچه دوست داشت سوال طرح میکرد. ریاضی و شیمی خیلی وقتها جوری بود که منِ دانش آموز به کنار، معلم هم به سختی میتوانست ۵۰ ۶۰ درصد به بالا بزند. تمرین خوبی بود که "دوام بیاورم". هم سر جلسه برای اینکه سوالات سادهتر را حل کنم و هم موقع تحلیل که از نزدهها و غلطها آنقدر ناراحت نشوم که تحلیل را ادامه ندهم. با همه اینها خوش میگذشت. من و ا.پ با هم آزمون میزدیم، بعد کلی سوالها و طراحهایش را مسخره میکردیم، حرفهای غیردرسی میزدیم، یک چیزی میخوردیم و اگر وقت میشد آزمون را هم تحلیل میکردیم. اینها را نوشتم که به اینجا برسم... در آن لحظهها، توی گرمای تیر و خردادِ سالن مطالعه، وقتی من و تعداد زیادی سوال تنها میماندیم که هیچکدام حل نمیشدند... نه! کافی نیست! بهتر است این صحنه را دقیقتر توصیف کنم. سالن مطالعه کولر نداشت. من مینشستم گوشهی گوشهاش، کنار پنجره. بعضی روزها کمی باد میآمد و خیلی روزها همان هم نبود. از اینطرف و آنطرف صدا میآمد. بعد از سه سال درس خواندن با سوالهایی مواجه میشدم که حتی ایدهای نداشتم برای حلشان. نمیدانستم از کجا شروع کنم. بعضی وقتها حتی نمیفهمیدم چه میخواهد. این "درد" داشت. همین کلمه... "درد". داشتم میگفتم... توی آن لحظههای دردناک، وقتی بههرحال باید ادامه میدادم تا آزمون تمام شود، فقط تو بودی که نگاهم میکردی. که انگار تو هم دوست داشتی سوالها حل شوند. دوست داشتی اشتباه محاسبه نداشته باشم. دوست داشتی خوشحال باشم. دوست داشتی درد نکشم. و فقط تو بودی که میتوانستم بگویم "و بذکر ولیه" و ادامه بدهم. فقط تو... نه هیچکس دیگر. پس حالا هم فقط تویی که میتوانی نتیجهاش را قضاوت کنی. میتوانی بگویی خوب است یا خوب نیست. اصلن گیرم دو جهانم نپسندد، تو پسندی. بله! فقط تو پسندی...
- ۰۱/۰۵/۱۱