۲۳ مهر اولین گزینه دو امسال بود که ما میدادیم. با امید رفتم سر جلسه. احساس میکردم الان است که باید نتیجه همه درس خواندن یازدهم و این چهارماه دوازدهم را ببینم. ریاضیاش -به تبعیت از ۱۴۰۰- سخت بود. کمی بیشتر از پنجاه درصد زدم. بعد از آزمون، آمده بودند دنبالم که برویم ناهار بخوریم. من حوصله نداشتم... با اینکه رتبهام ۱۱ شد در کشور، اما آن لحظات حس خوبی نداشتم. اشتها نداشتم غذا بخورم. نمیتوانستم حرف بزنم. آن لحظات تنها تو بودی که میخواستمش. فقط حوصله تو را داشتم. میخواستم برایت تعریف کنم ریاضیاش سخت بود اما من توانستم مدیریت کنم آزمون را. تعریف کنم که ادبیاتش را چقدر خوب زده ام... نشد. هیچکدام اینها نشد. حتمن یادت نیست اما آن روز چندکلمهای حرف زدیم... کوتاه. آخرش ناراحت شدی فکر کنم...
نمیدانم چرا اینها را نوشتم... شاید برای اینکه به یاد داشته باشم چقدر همه چیز را با تو به یاد میآورم. چقدر تک تک جزئیات کلماتت، تک تک جزئیات احساسم به تو یادم است...
- ۰۱/۰۶/۰۵