چند روز قبل داشتیم قدم میزدیم که بحث ازدواج پیش آمد. چیزی گفت که من هم خیلی وقت پیش به فکرم رسیده بود. «تمامیتخواهی». گفت بعضی آدمها -فارغ از درست و غلط بودن- همهی طرف مقابل را میخواهند. همه وقتش را. فکرش را. آرزوهایش را. هدفهایش را. به تبعِ این خواستن، هر نبودن یا کم بودنی را بیاحترامی و جفا در حق خودشان حساب میکنند. من این سبک از زندگی را نمیپسندم. به نظرم ازدواج و هر پدیده دیگری در زندگی، همه وسیله اند. خانواده هدف نیست، وسیله است. دوست هدف نیست، وسیله است. کنکور هدف نیست، وسیله است. هر وابستگیِ بیش از اندازهای، پدیدهها را از حالت وسیله بودن خارج میکند. کم کم بزرگشان میکند و از آنها هدف میسازد...
اما «هدف». تمام ابهام موجود در زندگی من همین است. فکر میکنم آدمها اگر هدف داشته باشند، ز غوغای جهان فارغ، کار درست را انجام میدهند. به سختی و آسانیاش فکر نمیکنند. به «میشود» یا «نمیشود» فکر نمیکنند. فقط انجامش میدهند... اما نبودِ هدف، خیلی راحت منجر میشود به هدف ساختن از وسیلهها. من بارها دچار این خطا شده ام. یعنی موقع برنامهریزی فکر میکردم که خب! من تلاش میکنم و میرسم به فلان چیز «تا» فلان کار را بکنم. اما طولی نکشیده که «تا» را فراموش کرده ام و فلان چیز هدف شده. فلان چیز، بی محابا روز و شب مرا تصرف کرده و شکستم داده...
- ۰۱/۰۶/۱۰