من بارها عاشقت شدهام. یکی از این بارها، روزهای امتحان نهایی بود. بیشترین استرس سال کنکور را همان روزها داشتم... مرتب در ذهنم تکرار میشد که اگر نشد چه؟ اگر خراب کنم؟ اگر نتوانم؟ اگر ریاضیاش سخت باشد؟ اگر ادبیاتش آسان باشد؟ اگر حالم بد شود؟ سوالهایم از هرکه میپرسیدم، یک چیز میگفت فقط: تو تلاشت را کردهای و بقیهاش با خداست. نه! این جواب راضیام نمیکرد. آزمون جامعهای قلمچی را که میدادیم، پیش میآمد که درصدهای نفرات اولش ۲۰_۳۰ درصد با من فرق کند. این به شدت عذابم میداد. یعنی آنها چه کردهاند که من نکردم؟ روزی چندساعت درس خوانده اند؟ چندتا کتاب تست زده اند؟ چندبار کتاب و جزوهشان را خوانده اند؟ جواب قانع کنندهای برای هیچکدام از سوالهایم وجود نداشت...
با تو قرار گذاشتم که روزی ۱۰ بار، آن دوتا آیه قرآن را بخوانم. روزهای امتحان نهایی، برگه را سریع مینوشتم و بلند میشدم. سرپایینی کوچه را رد میکردم، از لای ماشینهای چهارراه میگذشتم و میرفتم توی کوچههایِ پر از درختِ آن طرف چهارراه. تسبیحم را درمیآوردم و ۱۰ بار را میشمردم... آنجا بود که بازهم عاشقت شدم. با همه کلمات آن دو آیه عاشقت شدم...
قل اللهم مالک الملک... که ما هرچه بکنیم، بازی است. رئیس تویی. تویی که حرف میزنی. تویی که تصمیم میگیری.
توتی الملک من تشا... که رتبه را به هرکس دلت بخواهد میدهی. و اصلن رتبه چیست؟ عشق را هم به هرکس دلت بخواهد میدهی. زندگی را هم. خوشحالی را هم. آرامش را هم.
و تنزع الملک ممن تشا... که هرگاه دلت بخواهد، آنچه دادی را میگیری. آرامش را میگیری و بیقراری را جایگزینش میکنی. خودت را میگیری و "من" را جایگزینش میکنی. نماز را میگیری و چندتا نعمت دنیا را جایگزینش میکنی...
بیدک الخیر... که اما هرچه بکنی، خوب است. که فاعل هر خوب و بدی، تویی. که تو همه اتفاقات را احاطه کرده ای. و تو، مگر میشود خوب نباشی؟
انک علی کل شی قدیر... که تو همان خدایی هستی که میتوانی ۲۰-۳۰ درصد اختلافِ درصدهایم را پر کنی. میتوانی حال مرا خوب کنی. میتوانی رتبهام را به آنجا که میخواهم برسانی. میتوانی کمک کنی کمتر خوابم بگیرد. کمک کنی بیشتر درس بخوانم...
تولج الیل فی النهار... که چه حقیر است خواستههای من در برابرت. تو آن خدایی که شب را به روز وارد کردهای و من از تو چند درصد ریاضی میخواهم؟ تو آن خدایی که شب را به روز وارد کردهای و من از تو چندتا رتبه این طرف و آن طرف میخواهم؟ چه کوچکم من و چه بزرگی تو...
و تولج النهار فی الیل...
و تخرج الحی من المیت... که عزیز دلم! مرا زنده کن. دلی که در آرزوی غیر تو، مرده است زنده کن. دلی که در انبوهی از غم چال شده، زنده کن. دلی که نمیداند از نگرانی به که پناه ببرد را زنده کن. خدای مسیح... جایی میان جان من، بِدَم...
و تخرج المیت من الحی...
و ترزق من تشا بغیر حساب... که این حسابهای معمول دیگر انگار جواب نمیدهد. معادلهها طور دیگری حل میشوند. تو ورای همه چیز ایستادهای. ورای برنامه درس خواندن من. ورای آزمونهایی که حل میکنم. ورای قلمچی. ورای آیکیو و میکرو و الگو. ورای من...
- ۰۱/۰۶/۱۸