دوست ندارم از خودم تعریف کنم، اما آنقدر که این چندماه دانشگاه خوب بود و بزرگ شدم و یاد گرفتم، در بقیه این ۱۹ سال یاد نگرفته بودم. من که پارسال همین روزها چندبار سرخ و سفید میشدم تا در جمع حرف بزنم، حالا در جمعهای خیلی غریبهتر راحت حرف میزنم و میخندم. این را به تو مدیونم. تو، که الان خواییدهای در بیمارستانی نزدیک خانهتان. تو، که منتظری عملت شروع شود...
من با تو زندگی کردهام... همه شبهای طولانی مطالعه دوازدهم که با هم مدرسه بودیم. نانقندیهای تو. کلاسهایی که بهانه بودند برای دیدن تو. برنامه مطالعهای که داشتیم مینوشتیم. شامهای بعد از مطالعه. آبمیوههای بعد از مطالعه. کوههای اول صبح. دیشب با اینکه میدانستم عملت خطرناک نیست، ترسیدم. یک لحظه همه بدنم منقبض شد. که اگر تو نباشی، چه؟
رسیدیم به ایستگاهی که باید پیاده شوم. بابت همه چیز ممنونم و آرامش قلب امام زمان هدیه به قلب ناآرام شما.
- ۰۱/۱۱/۱۸