من قلمفرسایی عاشقانه بلد نیستم. فقط چند کلمهای حرف دارم که اگر نگویم توی گلویم گیر میکنند. بغض میشوند و رشد میکنند و تا نیمه شعبان سال بعد رهایم نمیکنند. جایی شنیده بودم که تاثیر مال حرام تا هفت نسل میماند. من ریاضی هم بلد نیستم، اما هفت نسل یعنی چهارده نفر. چهارده پدر و مادر. چهارده پدربزرگ و مادربزرگ. فرض کنیم که هرکس پنجاه درصد احتمال داشته باشد که مال حرام وارد زندگیاش کند. احتمال اینکه تاثیر آن مال حرام به من نرسیده باشد، می شود یک تقسیم بر دو به توان چهارده. 0.00%. حُکمن اینکه من امروز در مجلس تو نشسته بودم، یعنی تاثیری از مال حرام به من نرسیده. اینکه من برای به دنیا آمدنت خوشحال بودم، اینکه به افتخار قدم هایت دست زدم، یعنی مال حرام به من نرسیده دیگر. یعنی تو احتمال صفر درصد را به صد رساندهای. امروز این سوال ذهنم را پر کرده بود که چرا من؟ چرا تصمیم گرفتی از میان هشت میلیارد آدم، من دوستت داشته باشم؟ چه شد که خواستی زیباییات را به رخ من بکشی؟ چه شد که عاشقم کردی؟ چه دیدی در منِ تهی؟ در منِ هیچ چیز؟
تو، از میان آدمهای خیلی مختلفی به دست من رسیدهای. من تو را به خیلی ها مدیونم. دست یک یک آنها را میبوسم... آنها که هزاران سال قبل، موسی را کنار نیل تنها نگذاشتند. آنها که «انی عبدالله» عیسیِ بدون پدر را باور کردند. آنها که به کلمات قرآن در صدای پیامبر ایمان آوردند. آنها که علی را به سهم بیشتری از بیتالمال، به پادشاهی قطعهای زمین نفروختند. آنها که جلوی حسین تیر خوردند و افتادند تا نماز باقی بماند. آنها که جسدهایشان از «هل من ناصر حسین» به لرزه افتاد. آنها که در روزگار حصر امامشان، دست از او برنداشتند. آنها که منصور را، سفاح را، مهدی نپنداشتند. آنها که در سردترین روزهای تاریخ، تو را از یاد نبردند. آنها که در گوش بچههایشان، «علی ولی الله» خواندند. آنها که اسم بچه هایشان را مهدی گذاشتند. آنها که بچههایشان در سجادهها، در حرم امام رضا، در هیئت بزرگ کردند. آنها که پسرشان آنقدر با تسبیحشان بازی کرد که پاره شد. آنها که شب های طولانی، بیدار مانند و از خدا، از تو، برای ما نوشتند. آنها که در فقیرترین روزهایشان، مال حرام نخوردند. آنها که یاد تو را، تنهایی، دو نفری نگه داشتند. آنها که در اوج جوانی گناه نکردند تا ما پاک بمانیم. آنها که این سمت کارون نشستند و به حسین سلام دادند. آنها که به خاطر تو، خواب شبشان را فروختند. تو، چه راه سختی را طی کرده ای تا برسی به من. من، چقدر خوشبختم که تو را به دست آوردهام...
به ازای اینهمه آدم، من مسئولم. که تو فراموش نشوی. من مسئولم که تو برسی به آدمهای بعد از من. مسئولم که نیمه شعبان یک روز عادی نشود. مسئولم که خیلی دوستت داشته باشم. مسئولم جوری زندگی کنم که آدمها مرا ببینند و عاشق تو شوند. جوری زندگی کنم که هفت نسل پاک بمانند.
نمیفهمم چه نوشتهام. نمیفهمم چه میخواهم بگویم. ولی من خیلی ممنونم. خیلی ممنونم. ممنونم که میشناسمت. ممنونم که هرسال دیوانهتر از پارسال دوستت دارم. ممنونم که اجازه میدهی تولدت را تبریک بگویم. ممنونم که اجازه میدهی برایت بنویسم. ممنونم که اینجا به دنیا آمدهام. ممنونم که از هفت نسل قبل حواست به من بوده. ممنونم که صبح اجازه میدهی نماز بخوانم. ممنونم که چند روز دیگر قرار است روزه بگیرم. ممنونم که وقتی محرم میشود میتوانم گریه کنم. ممنونم که هستی. ممنونم که همین هوای مرا تنفس میکنی. ممنونم. خیلی ممنونم. برای همه چیز ممنونم همه چیزِ من.
پ.ن: «ببار رو سرم... تاج سرم... چندوقته ازت خیلی بیخبرم... حواس تو نیست... کسی جای تو نیست... از کی به جای تو دل ببرم؟»
- ۰۱/۱۲/۱۷