امسال نه تنها مهربانی علی، که شجاعت و صلابت علی را به من بده... توحید علی را بده...
بت پرستانِ رخت طایفه توحیدند...
امسال نه تنها مهربانی علی، که شجاعت و صلابت علی را به من بده... توحید علی را بده...
بت پرستانِ رخت طایفه توحیدند...
قبلن دوستت داشتم چون یادم داده بودند دوستت داشته باشم. حالا دوستت دارم چون در میان انبوه شلوغیِ تاریک دنیا، تنها آرامشِ روشنم تویی... بمان بمان تو بمان در بر زندانیان...
گفت اگر چیزی مینویسی برایم بفرست. میخواستم بگویم مدتهاست از کلمه تهی ام. از حرف تهی ام. از خودم تهی ام. از ایمان و از آرام بودن تهی ام. انگار هیچچیز جز کالبدی از من باقی نمانده. کالبدی که دیگر دوست ندارد اینجا باشد. دوست ندارد به آنچه هست ادامه دهد. کالبدی که دوست دارد همه چیز را بگذارد و برای همیشه به جای خیلی دوری سفر کند. ز اندازه بیرون تشنه ام، اما جامِ ساقی مشکلی را از من رفع نمیکند. آدمها مردههای متحرکی به نظر میرسند شبیه خودم. دیگر هیچکس را تقدیر نمیکنم. دیگر شبیه هیچکس دوست ندارم باشم. دیگر حتی آرزویی ندارم. و همینطور کلمهای برای نوشتن. همه چیز به سمت یک سکوت مرگبار پیش میرود. سکوتی که مقدمه یک انفجار است...
افتر آل دیس تایم، مربع لاتین تنها مبحث ریاضی بود که واقعن دوست داشتم تا آخرش یاد بگیرم. هرچند رفع ابهام با هوپیتال هم حقیقتن لذتبخش است...
آرزوی زندگی در نارنینا و نیازمند اصلان.
خدایا... امشب صبح نشه.
سایت سنجش برای اولین بار باز شد. باشد که آنچه خیر است در این سایت رخ دهد...
شهر
را
گشتم
که "مانند" تو را
پیدا کنم
هیچکس
حتی
"شبیهت"
نیست
فوقالعادهای...
ولی خدا! من امسال از خیلی چیزها گذشتم که فقط درس بخونم...