حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

من یک دانش‌آموز کنکوری ام که اخبار نمی‌خواند تا ذهنش درگیر نشود اما دوست دارم حالا که نیمه شعبان هم نزدیک است بنویسم امام زمانی که با جنگ بخواهد دنیا را بگیرد، هیج فرقی با پوتین و هیتلر و امثالهم ندارد. تاکید می‌کنم، هیچ فرقی.

  • mosafer ‌‌‌‌‌

از حسرت‌ها.

آقای م.ر.ا که قبلن نوشته بودم واقعن نابغه است، با حالتی آمیخته به بغض و حسرت، یکهو وسط کلاس گفت همه این سالها اشتباه کرده و باید از اول فلسفه و علوم انسانی می‌خوانده. به لحاظ سنی اینکه پارسال دخترش کنکور داشته. خدای بزرگم... مرا دچار حسرت‌های بزرگ نکن. نه. اشتباه کردم. حتی شده یک دقیقه قبل از مرگم، تا وقتی بتوانم یک استغفراللهِ تند تند بگویم، به من بفهمان کجاهای مسیر را اشتباه رفته ام...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

قبل از اینکه باران ببارد، قرار نبود اینجا چیزی بنویسم. باران اما به چشم‌هایم یادآوری می‌کند که می‌توانند گریه کنند. ساعت‌ها شاید. آنقدر که دقیقه به دقیقه جزئیات همه چیز یادم بیاید و همه کلمات تبانی کنند که مرا به قتل برسانند. همه خاطرات -اگر اسمشان را خاطره بگذاریم- حتی آنها که فقط در ذهنم ساخته بودم‌. این قتل بیش از حد بی‌رحمانه است و من راهی ندارم جز اینکه بنشینم به نظاره‌شان، که می‌نشینند گوشه چشمم و آرام آرام جاری می‌شوند. که جا خوش می‌‌کنند توی قلبم و به احساس غریبی تبدیل می‌شوند. اشتیاق شاید. خوشی حتی. غم نیز. دلتنگی هم...

تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟

پ.ن: آهنگ "نشد برای عشقمون"، ورژنِ همخوانی شده‌اش.

 

  • mosafer ‌‌‌‌‌

بلاک و تمام؛

در همه این سالها هیچ‌وقت نگاهم این نبوده که دوستی با من چیزی به کسی اضافه می‌کند. برعکس همیشه می‌دانستم خوب و بد شدن‌های ناگهانی و احساسات بی‌منطقم تا چه اندازه اذیت‌کننده است. بگذریم... دیروز تصمیم گرفتم یک نفر را که بدون احتساب پیش‌دبستانی، ۱۲ سال است می‌شناسمش بلاک کنم. با قاطیعتی که واقعن در خودم سراغ نداشتم. همان قاطعیتی که یکی دو روز پیش نوشتم کاش از علی به من برسد. و حالا خیلی خوشحالم... امروز هم مجازی رفتم سر کلاس‌ها که حتی نبینمش و حرفی بینمان رد و بدل نشود... احساس رهایی عمیقی است. جمله‌ای بود که می‌گفت "close the window that hurts you, no matter how beautiful the view is" بگذریم که منظره او حتی زیبا هم نبود...

به هرحال من از این جمع و آدم‌هایش خسته و از رفتارهایشان واقعن بیزارم. ابدن حوصله هیچ‌کدامشان را ندارم. اما انگار باید ۴ ماه و خرده‌ای دیگر هم تحملشان کنم و تحمل کنند. بعد با یک خداحافظی گرم که نه، یک خداحافظی سرد به فراموشی سپرده می‌شوند. چندوقت پیش ناظممان داشت درباره موضوعی به غایت بی‌اهمیت با لحن نامناسبی با من صحبت می‌کرد. لحظات اول ناراحت شدم، اما بعد فقط داشتم به او می‌خندیدم. خنده‌ای تعجب‌آمیز که عزیز من... آدم‌ها در چهل سالگی‌شان پیامبر می‌شدند، تو هنوز در خم این کوچه‌ای که من چکار کرده ام؟ غالب بچه‌هایی که توی آن مدرسه ثبت‌نام کرده اند و اینهمه سال آنجا دوام آورده اند هم دست کمی از این ناظم ندارند. لزومی ندارد بیش از این درگیر این آدم‌ها بمانم. پایان آشنایی ما زودتر از آنچه فکرش را می‌کنیم فرا می‌رسد و عمیقن امیدوارم آدم‌هایی که بعد از این باهاشان آشنا می‌شوم مثل اینها نباشند...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

اعتماد...

این روزها چه شوخی و چه جدی هرکس جمله "بعدن که مهندس شدین" رو به زبون می‌آره یا می‌گه "فلان چیزو بعدن تو دانشگاه می‌خونین"، روحم بلند داد می‌زنه که نه! تو رو خدا نه! تا همین جاشم به زور تحمل کردم...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

طایفه توحید...

امسال نه تنها مهربانی علی، که شجاعت و صلابت علی را به من بده... توحید علی را بده... 

بت پرستانِ رخت طایفه توحیدند...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

آرام...

قبلن دوستت داشتم چون یادم داده بودند دوستت داشته باشم. حالا دوستت دارم چون در میان انبوه شلوغیِ تاریک دنیا، تنها آرامشِ روشنم تویی... بمان بمان تو بمان در بر زندانیان...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

گفت اگر چیزی می‌نویسی برایم بفرست. می‌خواستم بگویم مدت‌هاست از کلمه تهی ام. از حرف تهی ام. از خودم تهی ام. از ایمان و از آرام بودن تهی ام. انگار هیچ‌چیز جز کالبدی از من باقی نمانده. کالبدی که دیگر دوست ندارد اینجا باشد. دوست ندارد به آنچه هست ادامه دهد. کالبدی که دوست دارد همه چیز را بگذارد و برای همیشه به جای خیلی دوری سفر کند. ز اندازه بیرون تشنه ام، اما جامِ ساقی مشکلی را از من رفع نمی‌کند. آدم‌ها مرده‌های متحرکی به نظر می‌رسند شبیه خودم. دیگر هیچ‌کس را تقدیر نمی‌کنم. دیگر شبیه هیچ‌کس دوست ندارم باشم. دیگر حتی آرزویی ندارم. و همینطور کلمه‌ای برای نوشتن. همه چیز به سمت یک سکوت مرگبار پیش می‌رود. سکوتی که مقدمه یک انفجار است... 

  • mosafer ‌‌‌‌‌

باز هم ناگزیر.

افتر آل دیس تایم، مربع لاتین تنها مبحث ریاضی بود که واقعن دوست داشتم تا آخرش یاد بگیرم. هرچند رفع ابهام با هوپیتال هم حقیقتن لذت‌بخش است...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

نیازمندیم...

آرزوی زندگی در نارنینا و نیازمند اصلان.

  • mosafer ‌‌‌‌‌