چندوقت قبل یکی از بچههای سال سوم یکی از رشتههای مهندسی را دیدم. داشت ماتریس میخواند. و نه! واقعن نه! من دوست ندارم سه سال بعد همچنان ماتریس بخوانم. اصلن دوست ندارم :(
پ.ن: آقای ه.ش گفت به این فکر کنین که 50-60 سالتونه و ببینین اون موقعم میتونین با رشتهای که میخواین انتخاب کنین کار و زندگی کنین یا نه...
پ.ن: یه نفر که اصللللن توقع نمیرفت بهم تسبیح کادو داد. خیلی ذوق کردم یهو.
"تمام حس و حال من به سمت تو سرازیره" امام رضای عزیزم!
پ.ن: یا حفی و یا الله...
پ.ن: لم نراک ولکننا نحبک...
و ذا النون اذ ذهب مغاضبا، فظن ان لن نقدر علیه
فنادی فی ظلمات ان لا اله الا انت...
سبحانک...
انی کنت من الظالمین...
فستجبناه و نجیناه من الغم...
حیران و سرگردان در و دیوار حرم را نگاه میکنم. اشک چشمانم را پشت سر هم پر میکند. یک سوال ذهنم را پر کرده، میسوزاند و میکشد... "گر قیامت قصه باشد، من کجا بینم تو را؟"
و دوباره سلام امام رضا! سلام دنیای و آخرتی! سلام جنتی و رضوانی!
اخیرن فهمیده ام موقع حرف زدن، بیشتر از اینکه کلمات را گوش کنم ناخودآگاه به این فکر میکنم که طرف مقابل چرا این حرف را میزند؟ این حرف برگرفته از کدام اتفاق در گذشتهاش است؟ با گفتن این حرف چه احساسی پیدا میکند؟ با گفتنش چه احساسی را میخواهد در من برانگیزد؟ این گفتگو کدام نیازش را تامین میکند که به آن ادامه میدهد؟ کدام احساس در کلماتش غالب است؟ خیرخواهی، ترحم، علاقه، غرور، خشم، غم؟ برای همین است که خیلی وقتها اگر طرف مقابل سوالی درباره گفتههایش بپرسد، نمیتوانم جواب بدهم...
پ.ن: امروز سومین نفر (با سن کوچکتر مساوی سی سال) را پیدا کردم که اگر دختر داشتم تلاش میکردم با هم ازدواج کنند :)
پ.ن: فکر کنم از وقتی کنکور داده ام خیلی دارم مینویسم!
پ.ن: مسیحا با اختلاف قشنگترین و بامزهترین پسری بود که تا حالا دیده ام. به نسبت سنش اصلن نباید اینقدر حرف میزد! و حتی اگه میزد هم نباید اینقدر قشنگ میزد. به هرحال بعد از مدتها بود که احساس کردم دوست دارم بچه داشته باشم.
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است
ترسم ای دوست که بادی وزد و ببرد از جایم...
چه دلی دارم من، مثل یک توده کاه
هر نسیمی که وزد به همش میرود
چه دلی دارم من که چنان یک برده
هرکسی در گوشش حلقه میآویزد...
آدم گاهی با خودش فکر میکند اگر فلان چیز بشود دیگر به زندگی ادامه نمیدهد. اگر فلان اتفاق بیفتد دیگر چیزی برای از دست دادن و توانی برای ادامه دادن ندارد. اما زندگی قویتر از این حرفهاست. زندگی هرروز صبح بیدارت میکند و _آنچنان که بترسی- بر سرت فریاد میزند بلند شو! انتخاب دیگری جز ادامه دادن نداری...