حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489

363

بعضی شعرها برای خواندن و به‌به چه‌چه کردن نیستند. برای زندگی کردن اند. شعارند. هدفند. برنامه اند...

گیرم دو جهانم نپسندد، تو پسندی...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

فارغ از اینکه نتیجه‌ها کِی اعلام می‌شود و رتبه من چه می‌شود، دوست دارم چندکلمه‌ای درباره آنچه احساس می‌کردم بنویسم. برای من قله درس خواندن، آزمون جامع‌های ماز بود. طراح آزمون هیچ عقیده‌ای به رعایت مرزهای کتاب نداشت و از هرچه دوست داشت سوال طرح می‌کرد. ریاضی و شیمی خیلی وقت‌ها جوری بود که منِ دانش آموز به کنار، معلم هم به سختی می‌توانست ۵۰ ۶۰ درصد به بالا بزند. تمرین خوبی بود که "دوام بیاورم". هم سر جلسه برای اینکه سوالات ساده‌تر را حل کنم و هم موقع تحلیل که از نزده‌ها و غلط‌ها آنقدر ناراحت نشوم که تحلیل را ادامه ندهم‌. با همه اینها خوش می‌گذشت. من و ا.پ با هم آزمون می‌زدیم، بعد کلی سوال‌ها و طراح‌هایش را مسخره می‌کردیم، حرف‌های غیردرسی می‌زدیم، یک چیزی می‌خوردیم و اگر وقت می‌شد آزمون را هم تحلیل می‌کردیم. اینها را نوشتم که به اینجا برسم... در آن لحظه‌ها، توی گرمای تیر و خردادِ سالن مطالعه، وقتی من و تعداد زیادی سوال تنها می‌ماندیم که هیچ‌کدام حل نمی‌شدند... نه! کافی نیست! بهتر است این صحنه را دقیق‌تر توصیف کنم. سالن مطالعه کولر نداشت. من می‌نشستم گوشه‌ی گوشه‌اش، کنار پنجره. بعضی روزها کمی باد می‌آمد و خیلی روزها همان هم نبود. از اینطرف و آنطرف صدا می‌آمد. بعد از سه سال درس خواندن با سوال‌هایی مواجه می‌شدم که حتی ایده‌ای نداشتم برای حلشان. نمی‌دانستم از کجا شروع کنم. بعضی وقت‌ها حتی نمی‌فهمیدم چه می‌خواهد. این "درد" داشت. همین کلمه... "درد". داشتم می‌گفتم... توی آن لحظه‌های دردناک، وقتی به‌هرحال باید ادامه می‌دادم تا آزمون تمام شود، فقط تو بودی که نگاهم می‌کردی. که انگار‌ تو هم دوست داشتی سوال‌ها حل شوند. دوست داشتی اشتباه محاسبه نداشته باشم. دوست داشتی خوشحال باشم. دوست داشتی درد نکشم. و فقط تو بودی که می‌توانستم بگویم "و بذکر ولیه" و ادامه بدهم. فقط تو... نه هیچ‌کس دیگر. پس حالا هم فقط تویی که می‌توانی نتیجه‌اش را قضاوت کنی. می‌توانی بگویی خوب است یا خوب نیست. اصلن گیرم دو جهانم نپسندد، تو پسندی. بله! فقط تو پسندی...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

361

هربار محرم که می‌شه اینقدر غصه می‌خورم که ترکی و عریی بلد نیستم...

  • mosafer ‌‌‌‌‌
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • mosafer ‌‌‌‌‌

359

چندوقت قبل یکی از بچه‌های سال سوم یکی از رشته‌های مهندسی را دیدم. داشت ماتریس می‌خواند. و نه! واقعن نه! من دوست ندارم سه سال بعد همچنان ماتریس بخوانم. اصلن دوست ندارم :(

پ.ن: آقای ه.ش گفت به این فکر کنین که 50-60 سالتونه و ببینین اون موقعم می‌تونین با رشته‌ای که می‌خواین انتخاب کنین کار و زندگی کنین یا نه...

پ.ن: یه نفر که اصللللن توقع نمی‌رفت بهم تسبیح کادو داد. خیلی ذوق کردم یهو. 

  • mosafer ‌‌‌‌‌

"تمام حس و حال من به سمت تو سرازیره" امام رضای عزیزم!

پ.ن: یا حفی و یا الله...

پ.ن: لم نراک ولکننا نحبک...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

و ذا النون اذ ذهب مغاضبا، فظن ان لن نقدر علیه

فنادی فی ظلمات ان لا اله الا انت...

سبحانک...

انی کنت من الظالمین...

فستجبناه و نجیناه من الغم...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

حیران و سرگردان در و دیوار حرم را نگاه می‌کنم. اشک چشمانم را پشت سر هم پر می‌کند. یک سوال ذهنم را پر کرده، می‌سوزاند و می‌کشد... "گر قیامت قصه باشد، من کجا بینم تو را؟" 

  • mosafer ‌‌‌‌‌

سلام...

و دوباره سلام امام رضا! سلام دنیای و آخرتی! سلام جنتی و رضوانی!

  • mosafer ‌‌‌‌‌

354

اخیرن فهمیده ام موقع حرف زدن، بیشتر از اینکه کلمات را گوش کنم ناخودآگاه به این فکر می‌کنم که طرف مقابل چرا این حرف را می‌زند؟ این حرف برگرفته از کدام اتفاق در گذشته‌اش است؟ با گفتن این حرف چه احساسی پیدا می‌کند؟ با گفتنش چه احساسی‌ را می‌خواهد در من برانگیزد؟ این گفتگو کدام نیازش را تامین می‌کند که به آن ادامه می‌دهد؟ کدام احساس در کلماتش غالب است؟ خیرخواهی، ترحم، علاقه، غرور، خشم، غم؟ برای همین است که خیلی وقت‌ها اگر طرف مقابل سوالی درباره گفته‌هایش بپرسد، نمی‌توانم جواب بدهم...

پ.ن: امروز سومین نفر (با سن کوچکتر مساوی سی سال) را پیدا کردم که اگر دختر داشتم تلاش می‌کردم با هم ازدواج کنند :)

پ.ن: فکر کنم از وقتی کنکور داده ام خیلی دارم می‌نویسم! 

پ.ن: مسیحا با اختلاف قشنگ‌ترین و بامزه‌ترین پسری بود که تا حالا دیده ام. به نسبت سنش اصلن نباید اینقدر حرف می‌زد! و حتی اگه می‌زد هم نباید اینقدر قشنگ می‌زد. به هرحال بعد از مدت‌ها بود که احساس کردم دوست دارم بچه داشته باشم. 

  • mosafer ‌‌‌‌‌