حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489
  • ۰۳/۰۶/۲۸
    487
  • ۰۳/۰۵/۱۰
    486
  • ۰۳/۰۳/۱۳
    485
  • ۰۳/۰۲/۳۱
    483

419

دوست ندارم از خودم تعریف کنم، اما آنقدر که این چندماه دانشگاه خوب بود و بزرگ شدم و یاد گرفتم، در بقیه این ۱۹ سال یاد نگرفته بودم. من که پارسال همین روزها چندبار سرخ و سفید می‌شدم تا در جمع حرف بزنم، حالا در جمع‌های خیلی غریبه‌تر راحت حرف می‌‌زنم و می‌خندم. این را به تو مدیونم. تو، که الان خواییده‌ای در بیمارستانی نزدیک خانه‌تان. تو، که منتظری عمل‌ت شروع شود...

من با تو زندگی کرده‌ام... همه شب‌های طولانی مطالعه دوازدهم که با هم مدرسه بودیم. نان‌قندی‌های تو. کلاس‌هایی که بهانه بودند برای دیدن تو. برنامه مطالعه‌ای که داشتیم می‌نوشتیم. شام‌های بعد از مطالعه. آبمیوه‌های بعد از مطالعه. کوه‌های اول صبح. دیشب با اینکه می‌دانستم عملت خطرناک نیست، ترسیدم. یک لحظه همه بدنم منقبض شد. که اگر تو نباشی، چه؟

رسیدیم به ایستگاهی که باید پیاده شوم. بابت همه چیز ممنونم و آرامش قلب امام زمان هدیه به قلب ناآرام شما.

  • mosafer ‌‌‌‌‌

ما پسرها خیلی پیش می‌آید که پدرهایمان را کمتر دوست داشته باشیم. کمتر با هم حرف بزنیم. من هم همینطوری‌ام. حداقل تا الان اینطور بوده‌ام. خیلی کم پیش آمده که خودم شروع کنم به تعریف کردن چیزی. کم پیش آمده بدون اینکه او بپرسد، از حالم بگویم. ارتباط ما محدود است به تبریک‌ها و کادوهای روز پدر. به تبریک تولدش. 

امروز نمی‌خواهم کلمات سنگین و آرایه‌های ادبی را بچینم پشت سر هم در وصف پدر. که مثلن من کوچک بودم و روی شانه‌های او بزرگ شده‌ام. که او هرگاه ترسیده‌ام سخت در آغوشم گرفته... امروز می‌خواهم فقط از تجربه این چند روز خودم بنویسم که لبخند پدر همه معادلات را زیر و رو می‌کند. لبخند پدر معادله‌هایی با دلتای منفی را حل می کند. لبخند پدر هزاران رکعت نماز می‌ارزد. مملو از شگفتی بود این چند روز...

دوست دارم این قاعده را به هم بزنم. دوست دارم بیشتر حرف بزنیم. دوست دارم کم کم خودم شروع کنم به تعریف کردن اتفاقاتی که می‌افتد. خودم بگویم حالم چطور است. حتی بپرسم که حال او چگونه است. من بسیار دوستش دارم، هرچند که شاید این را تا امروز نگفته باشم. من به او مدیونم. نه به خاطر غذایی که سر سفره‌اش خورده‌ام... نه به خاطر پول توجیبی‌هایی که با آنها زندگی کرده‌ام. نه به خاطر شب‌های بیماری‌ام که با من بیمار مانده. نه به خاطر بداخلاقی‌ها و حال بد سال کنکورم. به او مدیونم به خاطر «اشهد ان علی ولی الله»ای که در گوشم گفته است. که من علی را اولین بار از او شناخته ام. از او، که شاید وقتی به اینجای اذان رسیده، مکث کرده، لبخند زده، گوشه چشمش تر شده و آرام این کلمات را در گوشم زمزمه کرده است. این کلمات جادویی. این کلمات هزاررنگ.

من خوشحالم که او را دارم. که اینقدر فاصله سنی‌مان کم است. که اینقدر می‌فهمد و می‌داند. که اینقدر دوستم دارد. که اینقدر دوستش دارم. که اینقدر «خوب» است. باید خیلی چیزها از او یاد بگیرم. باید خیلی شبیه‌ترش شوم...

روزش مبارک، امیدوارم اینها را نخواند و باز، بسیار دوستش دارم...

پ.ن: پر شد از عشق علی اعضای من :)

پ.ن 2: این برای تولدم پارسالم است، که با یک برنامه‌ریزی خیلی دقیق، کاملن سورپرایز شدم :)

  • mosafer ‌‌‌‌‌

417

امشب بسیار خسته‌ام. آنقدر خسته که حتی شاید خوابم نبرد...

پ.ن: خوشحالم که از نوشتن توی توئیتر دارم به همین‌جا برمی‌گردم.

  • mosafer ‌‌‌‌‌

تعمر الارض و تصفو و تزهو الارض بــمهدی‌ها و تجری به انهارها و تعدم الفتن و الغارات و یکثر الخیر و البرکات و لا حاجه لی فیما اقوله بعد ذلک؟ منی علی الدنیا سلام...

زمین به مهدی‌اش آباد می‌شود و صفا و طراوت می‌یابد و رودها به واسطه او جاری می‌گردد و فتنه‌ها و جنگ‌ها پایان می‌پذیرد و خیر و برکت زیاد می‌شود. دیگر چه بگویم؟ سلام من بر آن روزگار...

علی ابن ابی طالب

 

  • mosafer ‌‌‌‌‌

"بشارت" می‌دهد هر دم عصای پیر در دستم

که مرگ اینجاست یا اینجاست یا اینجاست...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

محبت آرام آرام زیاد می‌شود. طول می‌کشد. محبت با نگاه جرقه می‌زند. با لبخند آتش می‌گیرد و با کلمات شعله می‌کشد. مرحله بعد از کلمات، شاید لمس کردن باشد. آنجا که دیگر دوستت دارم گفتن‌های متوالی دل را آرام نمی‌کند. آنجا که فدایت شوم‌ها، قربانت بروم‌ها، کم می‌آورند. آنجا نقطه آغاز لمس است...

من بسیار دوستت دارم، بسیار گفته‌ام و حالا فکر می‌کنم اینها کم است. من سر تا پا آتش گرفته‌ام. امشب به کلمات اکتفا نکن، کنارم بنشین. امشب دست‌هایم را بگیر. امشب سرم را بگذار روی پایت. امشب موهایم را با دست‌هایت به هم بریز.

امشب بیا قمار کنیم. همه سهم من از روزهای بعد از این، همه سهمم از خنده‌ها و خوشی‌های بعد از این را بگیر و یک شب کنارم باش. امشب از کل دنیا مال من باش. امشب را بگذار با صدای قشنگ خنده‌ات بگذرد. 

امشب عطر پیراهنت را برایم به یادگار بگذار. عطر پیراهنت را بریز در کلماتم. در اخلاقم. من بسیار دوستت دارم و این کافی نیست؛ امشب موهایم را به هم بریز...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

به رخ سیاه‌چشمان، نظر ار بود گناهی

بگذار تا گناهی بکنیم گاهگاهی

تو ز اشتباه روزی قدمی به خانه‌ام نه

که رسد دلی به کامی چو کنی تو اشتباهی‌..‌.

پ.ن: به قول ا.ف، این شبا، شبای رنگی خداست :)

  • mosafer ‌‌‌‌‌

  • mosafer ‌‌‌‌‌

هو الحبیب

سه سال پیش همین روزها بود که اولین بار طولانی صحبت کردیم. من کلاس دهم بودم. شبش توی مدرسه کارگروهی* داشتیم؛ تا یک ربع به هشت. تعطیل که شدیم، اسنپ گرفتم تا برسم به قرارم با تو. اسنپ ایستاده بود حدود 200 متر پایین‌تر از کوچه مدرسه. سوار نشده به راننده گفتم خودم وِیز می‌زنم که سریع‌تر برسیم. قبول کرد. همه ترافیک کردستان و مدرس را صبر کردم تا برسم به آنجا. تقریبن نه و نیم بود که رسیدم. با هم رسیدیم. هردویمان خسته خسته. آن روز عمل داشتی. صبح بیمارستان بودی. رفتیم توی اتاق نزدیک پشت بام که تا آن موقع ندیده بودمش. کوچک بود و خیلی گرم. مبل‌هایش بیشتر از چیزی که فکر می‌کردم راحت بود. نشستم. نشستی. لبخند زدی و گفتی هرچه می‌خواهم بگویم. که قرار نیست چیزی از حرف های آن روزمان را کسی بفهمد. 

یادم نیست چقدر طول کشید. آخرش دوباره لبخند زدی، روی یک کاغذ زردرنگ شماره‌ات را نوشتی و گفتی گاهی برایت بنویسم. بعد یکی از آن شکلات‌های آبی‌رنگ دادی به من که کاغذش را تقریبن یک سال توی جیبم نگه داشتم. آخرش یک بار مامان کاپشنم را شست و کاغذ شکلات را انداخت دور. تو احتمالن نمی‌دانی در آن مدتی که صحبت کردیم، چه کار کردی با من. چکار کردی که اینقدر جزئیاتش یادم است. چهره‌ات را. اتاق کوچکت را. کتابهایی که روی هم چیده بودی اطراف اتاق. جانمازت که انداخته بودی وسط اتاق. از همه مهم‌تر، کلماتت را. من بعد از بیرون آمدن از آن اتاق، آدم قبلی نبودم. من هنوز هم هروقت خسته می‌شوم، هروقت حوصله ندارم، حرف‌های تو را مرور می‌کنم. که چقدر دقیق همه‌چیز را گفته بودی. چقدر دقیق همه‌چیز را می‌دانستی. 

درست و غلطش را نمی‌دانم، اما من می‌توانم به تو استدلال کنم. هروقت جایی بخواهم تصمیم بگیرم، اول به این فکر می‌کنم که تو اگر بودی چه کار می کردی. هروقت کسی حرفی می‌زند، اول به این فکر می‌کنم که نظر تو درباره‌اش چیست. تو بیشتر از هرکس دیگری در من ماندگار شده‌ای. جاودان و ابدی. روزی که بمیرم، بیش از همه تو را با خودم به خاک می‌برم. وقت های کنار تو بودن را. باز درست و غلطش را نمی‌دانم، اما این روزها بیشتر به تو فکر می‌کنم. این روزها که خودم معلمم، بیشتر به این فکر می‌کنم که چگونه شبیه تو باشم؟ حرف‌هایم شبیه تو باشد، لبخندهایم شبیه تو باشد، اخلاقم شبیه تو باشد...

من دوستت دارم. همانطور که ساقه‌های تازه رسیده چمن، سروی بلند را. دوستت دارم که تو و بیست و نهم دی، قابل فراموش شدن نیستید. دوستت دارم که تو هربار که نماز می‌خوانم، هربار که درس می‌خوانم، هربار که سر کلاس می‌روم در من زنده ای. در من نفس می‌کشی. با کلمه‌هایم حرف می‌زنی. با دست‌هایم می نویسی. با چشم‌هایم نگاه می کنی. که همه این کارها را تو یادم داده ای...

دوستت دارم و تولدت مبارک باشد. تو هیچ‌وقت قرار نیست این‌ها را بخوانی، اما خودت گفته بودی که هرکاری -بفهمیم یا نفهمیم- تاثیر خودش را توی دنیا می‌گذارد. راستش من این‌ها را نوشتم که به یادگار بماند. به یادگار بماند که تو آنقدر خوب بودی که پسری شانزده ساله را «عاشق کنی». که تنها الگوی پسری شانزده ساله باشی. باز خودت گفته بودی وصف العیش نصف العیش، پس چه اشکالی دارد بنویسم کاش آن پسر شانزده ساله بزرگ که شد، شبیه تو شود؟ بزرگ که شد، بتواند پسرهای شانزده ساله دیگری را «عاشق کند»؟ بزرگ که شد... آه، «بزرگ» که شد...

*: برنامه نه چندان جالبی که هفته‌ای دو روز باید می‌ماندیم مدرسه و درس می‌خوانیدم.

  • mosafer ‌‌‌‌‌

410

ما همه از صدقه سری شماست که زنده‌ایم خانم. نفس‌های ما را گره بزنید به نفس‌های پسرتان، بند بند دلمان را وصل کنید به تارهای مویش و لحظه لحظه زندگی‌مان را پیوند بزنید با دوست داشتنش. ما از او ممنونیم به خاطر همه وقت‌هایی که داشتیم می‌رفتیم، اما او نگه‌مان داشت. همه وقت‌هایی که گریه‌مان گرفت، اما او بغلمان کرد. از او ممنونیم به خاطر روزهایی که داشتیم فراموشش می‌کردیم، اما خودش را -تلخ یا شیرین- به ما یادآوری کرد. ما چقدر خوشبختیم که او را داریم. که عصرهای جمعه دلمان برایش تنگ می‌شود. که از چند ماه مانده به نیمه شعبان آرام و قرار نداریم. ما چقدر خوشبختیم...

 

پ.ن: چهارشنبه امتحان ریاضی داریم و رسمن هیچی بلد نیستم :)

  • mosafer ‌‌‌‌‌