دیروز تولد اینجا بود. شاید وقتی کنکور دادم به صرف شربت و شیرینی و کیکِ غیرکاکائویی برایش تولد گرفتم.
پ.ن: چه کسی فکرش را میکرد روزی اینجا اینقدر باارزش باشد برایم؟ البته نه به خاطر صفحههابی که سیاه کرده ام؛ بلکه احساسهایی که...
پ.ن: میدونستین امسال دوتا نیمه شعبان داریم؟ الهی قربون حرف زدنات...
پ.ن: دوستت دارم، بیشتر از آخرین خطِ مشق. آخرین دقیقه قبل از زنگ. آخرین مسئله ph امتحان.
پ.ن: جالبش آنجاست حالا که انگار عمومیها دارند از کنکور حذف میشوند، اینستای خیلی سبز شروع کرده به تبلیغ کتابهایی برای آموزش به بچههای ۳ تا ۶ سال! "شبی یه تربچه"، انگار که قرابت است و هرشب باید بزنند تا یاد بگیرند. بیخیال ما و زندگیمان نمیشوید، نه؟
پ.ن: قرار است از فردا همه بیایند و کلاسمان توی زیرزمین برگزار شود. همیشه دوست داشتم در کلاسی شبیه دخمه کلاسهای اسنیپ حاضر شوم که کم کم دارد محقق میشود. اصلن موقع خواندنشان دقیقن همان نقطه از مدرسه که قرار است کلاس شود را تصور می کردم. اینکه شیمی فردا بیشباهت به معجونسازی نیست و معلم شیمی هم بیشباهت به اسنیپ، همه چیز را هیجان انگیزتر میکند.
پ.ن: خسته ام...
پ.ن: خوابتو دیدم!