حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
بایگانی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۸/۲۵
    492
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    491
  • ۰۳/۰۷/۱۰
    490
  • ۰۳/۰۷/۰۱
    489

باشه. حرف دیگه‌ای ندارم. فقط اینکه:

گو نام ما ز یاد به عمدن چه می‌‌بری

خود آید آنکه یاد نیاید ز نام ما :)

  • mosafer ‌‌‌‌‌

3

-می‌گن وقتی دلتون واسه کسی تنگ شد ولی خودش نیست، خدا رو به جاش تصور کنین-

پ.ن: نیک بیش از بد حجاب راه بینایان شود

زحمت گل بیش‌تر از خار باشد دیده را (خیلی حرفه ها. خیلی)

  • mosafer ‌‌‌‌‌

پیش از این نامش را به شکل مخفف میان معلم‌هایی که دوستشان ندارم در همین وبلاگ نوشته بودم، اما بعد از آنکه دیروز گفت دمپایی ببرم تا موقع مطالعه پاهایم روی زمین نباشد و بعد از اینکه امروز نان پنیر و چای آورد برایمان، باید درباره اینکه دوستش دارم یا نه تجدید نظر کنم.

پ.ن: بالاخره آن پیسکلِ "رضای تو، راحتِ من" که با خط ا.ف بود را جسباندم روی کیفم...

پ.ن: الان باید تست گسسته زد یا دست کسی را گرفت و رفت زیر بارون؟ مسئله تا حدودی این است...

پ.ن: اتفاقی انبوه استیکرهای پارسالمان از معلم‌ها را دیدم و دلم تنگ شد. چقدر دور به نظر می‌رسند آن روزها. چقدر دور. شاید حتی دلتنگ همین روزها هم بشوم. روزهای جا نشدن کتاب‌ها توی کتابخانه. روزهای هفته بعد از گزینه دو و حرف زدن درباره درصدها. دلم تنگ می‌شود. می‌دانم. 

پ.ن: میز کناری ما تولد بچه‌ای ۱۴ ساله است. دارم فکر می‌کنم دنیای مدرن و فضای مجازی -علاوه بر ادعایشان در احترام به تفاوت عقاید- بی‌رحمانه هرچیز متفاوتی را له می‌کنند. بچه‌های میز کناری از هرلحاظ شبیه همند. لباس‌ها، گوشی‌ها، موها و همه چیز. جالب‌تر آنکه مادرهایشان هم خیلی شبیه همند. انگار افراد جامعه ما هر لحظه در حال شبیه‌تر شدن اند. مشکل کجاست؟

پ.ن: دیروز متوجه شدم معلم دینی‌مان دکترای روانشناسی تربیتی می‌خواند. باید بهش نزدیک‌تر شوم.

پ.ن: درس اول دیروز اینکه هرچه بیخیال‌تر، بهتر. درس دوم هم اینکه هر آدمی بالاخره باید یک جایی از زندگی‌اش بفهمد نابغه نیست و کاملن شهروندی ساده و معمولی ست. این موضوع برای من دقیقن لحظه‌ای اتفاق افتاد که گفت از مقاله ا.ف در ۱۹ سالگی توی فلان انجمن تقدیر شده. عجب. 

  • mosafer ‌‌‌‌‌

a با b برابر نیست. آن‌ها تنها هم‌پیمانه اند به m. هم‌نهشتی را دوست دارم. هم‌نهشتی آدم‌ها را حبس نمی‌کند گوشه قفسِ تساوی. هم‌نهشتی مجبورشان نمی‌کند در همه چیز مثل هم باشند. مجبورشان نمی‌کند در تقسیم و جذر مثل هم باشند. هم‌نهشتی انگار پیمانی ست که بسته ایم تا بمانیم. هرچقدر هم که متفاوت باشیم. هرچقدر هم که از گوشه‌های دوری آمده باشیم. هرچقدر هم که یکی‌مان کوچک شود و دیگری بزرگ. تساوی ما را برآن می‌دارد که مثل هم باشیم. مثل هم فکر کنیم. مثل هم حرف بزنیم. مثل هم بخندیم. مثل هم راه برویم. چیزهای مشترکی را دوست بداریم و از چیزهای مشترکی متنفر باشیم. ما بیش از این احتیاجی به تساوی‌ها نداریم... که هر مثلِ هم بودنی تکراری می‌شود. که هرکس چیزی برای کشف کردن نداشته باشد، آرام آرام تکراری می‌شود. قشنگی هم‌نهشتی آنجاست که آدم‌ها تغییر می‌کنند. نو می‌شوند و هرلحظه به شکل دیگری ظهور می‌کنند. هر صبح که بیدار می‌شوند، حال متفاوتی دارند. هرروز حرف‌های متفاوتی می‌زنند. هرلحظه به چیزهای متفاوتی فکر می‌کنند. اصلن همین است که سینوس را دوست دارم‌. سینوس هر آن حرف تازه‌ای برای زدن دارد. هرلحظه شکلش با لحظه قبل فرق دارد. و باز به همین دلیل است که توابع اکید را چندان نمی‌پسندم. توابع اکید همان‌ها هستند که هیچ‌گاه تغییر نمی‌کنند. همان‌ها که به فکر تغییر دادن چیزی نیستند. همان‌ها که هیچ‌وقت فکر نمی‌کنند چگونه می‌شود همه چیز را بهتر کرد. همان‌ها که به "آنچه هست" راضی اند و فکر نمی‌کنند چه باید باشد. و من باز هم‌نهشتی را دوست دارم. هم پیاله بودن را دوست دارم...

پ.ن۱: ترشحات یک ذهن آشفته...

پ.ن۲: پادکست درونگرایی رادیو راه خیلی قشنگ است.

  • mosafer ‌‌‌‌‌

فکر امروز؛

از آن بر ملائک شرف یافتند

که خود را به از سگ نپنداشتند

  • mosafer ‌‌‌‌‌

دوساله شدیم!

دیروز تولد اینجا بود. شاید وقتی کنکور دادم به صرف شربت و شیرینی و کیکِ غیرکاکائویی برایش تولد گرفتم.

پ.ن: چه کسی فکرش را می‌کرد روزی اینجا اینقدر باارزش باشد برایم؟ البته نه به خاطر صفحه‌هابی که سیاه کرده ام؛ بلکه احساس‌هایی که...

پ.ن: می‌دونستین امسال دوتا نیمه شعبان داریم؟ الهی قربون حرف زدنات...

پ.ن: دوستت دارم، بیشتر از آخرین خطِ مشق. آخرین دقیقه قبل از زنگ. آخرین مسئله ph امتحان.

پ.ن: جالبش آنجاست حالا که انگار عمومی‌ها دارند از کنکور حذف می‌شوند، اینستای خیلی سبز شروع کرده به تبلیغ کتاب‌هایی برای آموزش به بچه‌های ۳ تا ۶ سال! "شبی یه تربچه"، انگار که قرابت است و هرشب باید بزنند تا یاد بگیرند. بیخیال ما و زندگیمان نمی‌شوید، نه؟ 

پ.ن: قرار است از فردا همه بیایند و کلاسمان توی زیرزمین برگزار شود. همیشه دوست داشتم در کلاسی شبیه دخمه کلاس‌های اسنیپ حاضر شوم که کم کم دارد محقق می‌شود. اصلن موقع خواندنشان دقیقن همان نقطه از مدرسه که قرار است کلاس شود را تصور می کردم. اینکه شیمی فردا بی‌شباهت به معجون‌سازی نیست و معلم شیمی هم بی‌شباهت به اسنیپ، همه چیز را هیجان انگیزتر می‌کند. 

پ.ن: خسته ام...

پ.ن: خوابتو دیدم!

آدم‌هایی که نمی‌دانند چطور ساکت باشند را دوست ندارم. آنها که پیوسته در تلاشند سر صحبت را باز کنند. آنها که نمی‌توانند حتی چند دقیقه توی یک اتاق تنها بمانند. آنها که نمی‌توانند چایی بعد از ظهرشان را تنها بخورند و به پیش کسی بودن فکر نکنند. آنها که نمی‌توانند سکوت سالن را آن یک ساعت و نیمِ واپسین، حفظ کنند. آنها که ده دقیقه پشت سر هم حرف ندارند که تو فقط ساکت بنشینی، چشم‌هایشان را نگاه کنی و از پایین و بالای صدایشان لذت ببری. آنها که نمی‌توانی آرام و ساکت کنارشان بنشینی و به این فکر نکنی که سکوتتان طولانی شده. من آنها را دوست دارم که صرفِ کنارشان بودن قشنگ است. آرامش صدایشان قشنگ است. آنها که ساده‌ترین چیزهایشان را دوست داری. دلت می‌خواهد ساده‌ترین چیزهایت را با آنها شریک شوی. شبیه همان جمله‌ که آل آف می وانتس آل آف یو. آنها که در کنارشان به آینده فکر نمی‌کنی، گذشته را فراموش می‌کنی و حتی از حال هم خارج می‌شوی. آنها که ناخودآگاه به ذهنت می‌رسد مگر چه کرده بودی که خدا گذاشتشان توی راهت؟ کدام لبخند مادر، کدام دعای پدر تو را به سمت آنها هدایت کرده؟ نمی‌دانم.

پ.ن: یکفیننی أننی عرفتک... و أحببتک... برای من همین بس که تو را شناختم و عاشقت شدم... (البته که نه! کافی نیست‌.‌)

 

 

 

چرا اگر کاری را بدون بسم الله الرحمن الرحیم شروع کنیم ابتر است؟ چه دارد مگر لفظ‌ها و حرف‌های این کلمه؟ نه. این نیست. حرف آن است که اگر کسی کاری را شروع کند به قصد کاری غیر از مهربان بودن، به غیر از قصد انتشار رحمانیت خدا، ابتر است و باطل. 

قال آقای ع.ع، پارسال توی راهرو مدرسه.

و دوباره همان حدیث "هل الدین الا الحب..." 

-امشب، شما، لبخند مهربانتان و البته پسرتان :)

-"تو یه دنیایی ساختی واسه من که تو خوابم نمی‌دیدم اصن..."و چقدر من این آهنگ را دوست دارم.

آدم برفی

-چه چیزی که تا حالا اختراع نشده رو دوست داری اختراع کنی؟

-یه چیزی که سالها به خواب فرو ببرتم. بعدش برگردونه...

دیالوگی با پسرخاله نه چندان کوچکم که داداش کوچکش پیراهن آبی با تعداد زیادی آدم برفی رویش پوشیده بود.

حرف آخر؛

هو الحبیب

و این چندکلمه حرف تنگِ گلویم گیر کرده است. انگار اگر نگویمشان توطئه می‌کنند بر علیه بغض نشکسته ام و همه چیز با هم فرو می‌ریزد. اینکه هرچند روز هم که از امروز بگذرد، من باز برای تو همان آدم چندهفته و چند روز پیشم. همانقدر مشتاق. همانقدر بیقرار. هرچند بار هم که امروز به بعد تب کنم، من باز در کشاکش تب تو را خواهم دید. در رویای هرشب تو را خواهم دید. مثل آن روزها که از خواب بیدار می‌شدم و بی آنکه بدانم چرا، خوشحال بودم. چنددقیقه که می‌گذشت یادم می‌افتاد خواب تو را دیده ام. فکر کنم هنوز به اینجا نرسیده ای اما آنچه بیش از همه در ذهنم مانده از هری پاتر، آنجاست که دامبلدور از اسنیپ می‌پرسد: ?after all this time و او پاسخ می‌دهد: always. هنوز که هنوز است پروفایل بعضی جاهایم همین واژه always اسنیپ است که دست ردی می‌زند بر هر دوست داشتنی که توی دنیا آفریده شده. آخرش اینکه "اگر" روزی احساس کردی انتهای دوست داشتن می‌تواند به جای قشنگی برسد، یا اگر احساس کردی آنقدر از ۱۷، ۱۸ سال بزرگ‌تر شده ایم که بتوانیم به جایی برسانیمش، برگرد و بگو. اگر هم بعد از این هیچ‌وقت اینها را نخواستی، فدای سرت. که تا امروز هم بیش از آنچه باید اذیتت کرده ام. دوست نداشتم اینطور پیش برود. جمله آخر اینکه "برام هیچ حسی شبیه تو نیست" و خیلی زیاد مطمئنم که نخواهد بود هیچ‌وقت. ممنونم برای تمام چیزهای مرده ای که درونم زنده‌شان کردی. نقطه. سرخط؟

-قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمی‌رسیم-

پ.ن: در هرکسی که ببینم، هرچیزی که بخوانم و هرچه که بنویسم...

پ.ن: دانی که مست گشتم از رویت نگاهت؟