از آن بر ملائک شرف یافتند
که خود را به از سگ نپنداشتند
از آن بر ملائک شرف یافتند
که خود را به از سگ نپنداشتند
دیروز تولد اینجا بود. شاید وقتی کنکور دادم به صرف شربت و شیرینی و کیکِ غیرکاکائویی برایش تولد گرفتم.
پ.ن: چه کسی فکرش را میکرد روزی اینجا اینقدر باارزش باشد برایم؟ البته نه به خاطر صفحههابی که سیاه کرده ام؛ بلکه احساسهایی که...
پ.ن: میدونستین امسال دوتا نیمه شعبان داریم؟ الهی قربون حرف زدنات...
پ.ن: دوستت دارم، بیشتر از آخرین خطِ مشق. آخرین دقیقه قبل از زنگ. آخرین مسئله ph امتحان.
پ.ن: جالبش آنجاست حالا که انگار عمومیها دارند از کنکور حذف میشوند، اینستای خیلی سبز شروع کرده به تبلیغ کتابهایی برای آموزش به بچههای ۳ تا ۶ سال! "شبی یه تربچه"، انگار که قرابت است و هرشب باید بزنند تا یاد بگیرند. بیخیال ما و زندگیمان نمیشوید، نه؟
پ.ن: قرار است از فردا همه بیایند و کلاسمان توی زیرزمین برگزار شود. همیشه دوست داشتم در کلاسی شبیه دخمه کلاسهای اسنیپ حاضر شوم که کم کم دارد محقق میشود. اصلن موقع خواندنشان دقیقن همان نقطه از مدرسه که قرار است کلاس شود را تصور می کردم. اینکه شیمی فردا بیشباهت به معجونسازی نیست و معلم شیمی هم بیشباهت به اسنیپ، همه چیز را هیجان انگیزتر میکند.
پ.ن: خسته ام...
پ.ن: خوابتو دیدم!
آدمهایی که نمیدانند چطور ساکت باشند را دوست ندارم. آنها که پیوسته در تلاشند سر صحبت را باز کنند. آنها که نمیتوانند حتی چند دقیقه توی یک اتاق تنها بمانند. آنها که نمیتوانند چایی بعد از ظهرشان را تنها بخورند و به پیش کسی بودن فکر نکنند. آنها که نمیتوانند سکوت سالن را آن یک ساعت و نیمِ واپسین، حفظ کنند. آنها که ده دقیقه پشت سر هم حرف ندارند که تو فقط ساکت بنشینی، چشمهایشان را نگاه کنی و از پایین و بالای صدایشان لذت ببری. آنها که نمیتوانی آرام و ساکت کنارشان بنشینی و به این فکر نکنی که سکوتتان طولانی شده. من آنها را دوست دارم که صرفِ کنارشان بودن قشنگ است. آرامش صدایشان قشنگ است. آنها که سادهترین چیزهایشان را دوست داری. دلت میخواهد سادهترین چیزهایت را با آنها شریک شوی. شبیه همان جمله که آل آف می وانتس آل آف یو. آنها که در کنارشان به آینده فکر نمیکنی، گذشته را فراموش میکنی و حتی از حال هم خارج میشوی. آنها که ناخودآگاه به ذهنت میرسد مگر چه کرده بودی که خدا گذاشتشان توی راهت؟ کدام لبخند مادر، کدام دعای پدر تو را به سمت آنها هدایت کرده؟ نمیدانم.
پ.ن: یکفیننی أننی عرفتک... و أحببتک... برای من همین بس که تو را شناختم و عاشقت شدم... (البته که نه! کافی نیست.)
چرا اگر کاری را بدون بسم الله الرحمن الرحیم شروع کنیم ابتر است؟ چه دارد مگر لفظها و حرفهای این کلمه؟ نه. این نیست. حرف آن است که اگر کسی کاری را شروع کند به قصد کاری غیر از مهربان بودن، به غیر از قصد انتشار رحمانیت خدا، ابتر است و باطل.
قال آقای ع.ع، پارسال توی راهرو مدرسه.
و دوباره همان حدیث "هل الدین الا الحب..."
-امشب، شما، لبخند مهربانتان و البته پسرتان :)
-"تو یه دنیایی ساختی واسه من که تو خوابم نمیدیدم اصن..."و چقدر من این آهنگ را دوست دارم.
-چه چیزی که تا حالا اختراع نشده رو دوست داری اختراع کنی؟
-یه چیزی که سالها به خواب فرو ببرتم. بعدش برگردونه...
دیالوگی با پسرخاله نه چندان کوچکم که داداش کوچکش پیراهن آبی با تعداد زیادی آدم برفی رویش پوشیده بود.
هو الحبیب
و این چندکلمه حرف تنگِ گلویم گیر کرده است. انگار اگر نگویمشان توطئه میکنند بر علیه بغض نشکسته ام و همه چیز با هم فرو میریزد. اینکه هرچند روز هم که از امروز بگذرد، من باز برای تو همان آدم چندهفته و چند روز پیشم. همانقدر مشتاق. همانقدر بیقرار. هرچند بار هم که امروز به بعد تب کنم، من باز در کشاکش تب تو را خواهم دید. در رویای هرشب تو را خواهم دید. مثل آن روزها که از خواب بیدار میشدم و بی آنکه بدانم چرا، خوشحال بودم. چنددقیقه که میگذشت یادم میافتاد خواب تو را دیده ام. فکر کنم هنوز به اینجا نرسیده ای اما آنچه بیش از همه در ذهنم مانده از هری پاتر، آنجاست که دامبلدور از اسنیپ میپرسد: ?after all this time و او پاسخ میدهد: always. هنوز که هنوز است پروفایل بعضی جاهایم همین واژه always اسنیپ است که دست ردی میزند بر هر دوست داشتنی که توی دنیا آفریده شده. آخرش اینکه "اگر" روزی احساس کردی انتهای دوست داشتن میتواند به جای قشنگی برسد، یا اگر احساس کردی آنقدر از ۱۷، ۱۸ سال بزرگتر شده ایم که بتوانیم به جایی برسانیمش، برگرد و بگو. اگر هم بعد از این هیچوقت اینها را نخواستی، فدای سرت. که تا امروز هم بیش از آنچه باید اذیتت کرده ام. دوست نداشتم اینطور پیش برود. جمله آخر اینکه "برام هیچ حسی شبیه تو نیست" و خیلی زیاد مطمئنم که نخواهد بود هیچوقت. ممنونم برای تمام چیزهای مرده ای که درونم زندهشان کردی. نقطه. سرخط؟
-قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم-
پ.ن: در هرکسی که ببینم، هرچیزی که بخوانم و هرچه که بنویسم...
پ.ن: دانی که مست گشتم از رویت نگاهت؟
الحق که جا داشت وقتی معلم هندسه دوسال پیشم (که از قضا مدیر مدرسهمان هم هست) وسط راهرو میگوید: "میبینم اخیرن داری کار میکنی، دهم که درس نمیخوندی"، لپش را بکشم و بگویم: "وقتی بقیه نمرههایم اختلاف فاحشی با نمرات هندسه دهم دارد، مشکل از تدریس شماست نه درس خواندن من" :)
با خبر شدم پسر جوانی در حین جداسازی پارچهها و پرچمهای محرم، زمین افتاده، مدتی در کما بوده و حالا مرده. به هرحال از یک شب سکته کردن در هشتاد و چندسالگی مدل قشنگ تری برای مردن است، نه؟
پ.ن: هوا سرد است و خیال آغوشت به اندازه کافی گرم نیست...
-چرا عکس نمیذاری؟
-عکس جدید ندارم.
-بریم بیرون بگیرم ازت. چه مدلی دوست داری؟
-مدلی که دوست دارمو الان نمیتونم بگیرم.
-چه مدلی دوست داری مگه؟
-دلم یه دونفرهای که می خواد که نفر دومش محو باشه تو عکس. فقط خودم و خودش بدونیم نفر دوم کیه...
-...