هو الحبیب
خیلی حرفا مونده که بزنم. میترسم از فردا و هفته بعد و سال بعدِ خودم. میترسم از اینکه یه عمر زندگی مونده و من فقط چندساعت دیگه میتونم اینجا باشم. البته همه چی قرار نیست اینجا تموم بشه... ما خیلی ایستگاها داریم. محرم هست، نیمه شعبان هست، ماه رمضون هست. اما باز... خیلی حال خوشی داره اینجا. انگار آدم وصله به یه بینهایت. یه دریا که هیچ وقت تموم نمیشه. آدما هر کدوم یه عمقی دارن. تا یه جایی باحالن. تا یه جایی حرفاشون جدیده. تا یه جایی کنارشون بودن لذتبخشه. وقتی از اون حد بگذره، تو هر مواجههای فقط آدم دلش میخواد فرار کنه. بره یه جایی پناه بگیره از اون آدم. اما امام رضا این شکلی نیست... حجم قشنگی اونقدر زیاده که آدم سیر نمیشه از کنارش بودن. شاید حرف کم بیاره، شاید دعاها و آهنگا و فایلاش تموم شه، ولی خسته نمیشه... انگار هی میشه بیشتر فرو رفت تو این دریا. بیشتر خیس شد. این قشنگترین احساس دنیاست که یه نفر هست که تا بینهایت، تا ته ته دنیا میشه کنارش بود و خسته نشد. بهشت هم تکراری میشه حتی. مگه ول گشتن و چند مدل میوه و چهارتا حوری چقدر جذابیت داره؟ چند روز، چند هفته طول میکشه تا تکراری شه؟ خیلی کم. خیلی کمتر از اون ابدیتی که خدا وعدهشو داده. اون چیزی که بهشت رو هم قشنگ میکنه امام رضاست. ابدیت بهشت به کنارِ امام رضا بودنه. وگرنه صد برابر همه توصیفات بهشت تو قرآن رو بعضیا همینجا دارن. هر چیزی به جز بینهایتِ امام رضا نهایتن دل آدم رو میزنه. نهایتن آدم خسته میشه...
اسم احساسی که من به تو دارم، عشق نیست حتی. خیلی کوچیکترم از اینکه بگم عاشقتم، از اینکه بگم دوسِت دارم حتی. فقط اینه که هر وقت گنبدتو میبینم دلم میلرزه واست. فقط اینه که اینجا نمیفهمم زمان چجوری میگذره. فقط اینه که هیچجا به جز حرم دوست ندارم برم. اینه که باورم نمیشه کنار این حجم از خوبی، این حجم از خدا وایسادم... فرق اینجا با چند متر بیرون حرم اینه که خدا اینجا بُعد داره. اینجا خدا رو میشه لمس کرد. می شه راحتتر بغلش کرد. احساس من فقط اینه که میتونم بمیرم واست. اینه که تو رو خیلی بیشتر از خودم دوست دارم. اینه که هیچی به جز تو رو دوست ندارم ببینم. اینه که حالم خوبه کنارت، وای... خیلی خوبه...
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی...
پ.ن: من خانه نمیدانم، هژیر