حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    478
  • ۰۲/۱۰/۱۸
    474
  • ۰۲/۱۰/۰۸
    473
  • ۰۲/۱۰/۰۸
    472
  • ۰۲/۰۹/۲۹
    471

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

هو الحبیب

روایت شده که جوانی از انصار خوف و خشیت خدا بر او غالب شد؛ به گونه‌ای که این ترس او را در خانه محبوس ساخت. رسول خدا نزد او آمد و بر او وارد شد در حالی که او می‌گریست. پیامبر او را در آغوش گرفت و او جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

اسرار الصلاه، میرزا جوادآقا ملکی تبریزی

کاش مرا هم در آغوش می‌گرفتی. که من بسیار ترسیده‌ام. مثل آن جوان از خدا؟ نه... که خیلی راه است تا مقام ترس. مقام درک عظمت خدا. خیلی راه. اما از دنیا ترسیده‌ام. از خودم هم. برای تو چه فرقی می‌کند ما از چه ترسیده‌ایم؟ تو مگر نیامده بودی که ما نترسیم؟ مگر نیامده بودی که بی‌پناهیِ لحظاتِ مرگ را در آغوشت پناه دهی؟ نیامده بودی که آغوشت همه ترس‌های جهان را آرام کند؟ من بسیار ترسیده‌ام. از روزهایی که می‌گذرند ترسیده‌ام. از دعوایی که برنده‌اش را خشونت تعیین می‌کند، ترسیده‌ام. از خودم ترسیده‌ام. از اینکه تا چه اندازه می‌توانم بد باشم، ترسیده‌ام. از نبودنت ترسیده‌ام. کاش می‌شد هرگاه می‌ترسم، به تو پناه بیاورم. کاش می‌شد مرا هم بپیچی میان عبایت. کاش می‌شد روی پایت خوابم ببرد...

کاش مرا هم در آغوش می‌گرفتی. من آرام آرام طعم واپسین و عمیق‌ترین جادویت را می‌چشیدم و مطمئن‌تر می‌نوشتم که تو واقعن شگفت‌انگیزی. ما اگر تو را می‌دیدیم، بیشتر از آنکه دوستت بداریم، بیشتر از آنکه عاشقت شویم و حتی بیشتر از آنکه قبولت کنیم، شگفت‌زده می شدیم. حیرت می‌کردیم از لبخندی که همیشه روی لبت نقش بسته است. از صدای مهربانت. از نوازش‌های گاه و بیگاهت. از نگرانیِ دلسوزِ تهِ نگاهت. شگفت‌زده می‌شدیم از قنوت نمازت. از بیداری شب‌هایت. از وسعت دیدت، بزرگی دنیایت. 

من بسیار ترسیده‌ام از روز و شب‌هایی که می‌گذرند و تو را پیدا نمی‌کنم. بسیار ترسیده‌ام از آدم‌هایی که هرلحظه از تو تهی‌تر می‌شوند. دورتر. کاش می‌توانستی همه ما را در آغوش بگیری. مایی که آنقدرها هم دوستت نداشتیم. حتی آنقدرها قبولت هم نداشتیم. حتی تو را آنقدرها نشناختیم. حالا ولی بسیار ترسیده‌ایم و آغوش تو تنها پناهگاهی ست که بلدیم. تنها مقصدی که می‌توانیم به آن برسیم. تنها جایی که آرام می‌شویم. 

کاش مرا هم در آغوش می‌گرفتی. کمی فراتر از یک آغوش معمولی... آنقدر که نه تنها خودم، که هرکه بعد از آن در آغوشش گرفتم، آرام شود. کاش آغوشت را به من سرایت دهی. من تو را نه فقط برای خودم، که برای همه آدم‌ها می‌خواهم. برای همه آنها که حتی نمی‌شناسمشان.

رسول خدا... کاش مرا هم در آغوش می‌گرفتی. که من بسیار ترسیده‌ام...

  • mosafer ‌‌‌‌‌

405

دیشب خواب خیلی بدی دیدم. دوست داشتم برای یک نفر تعریفش کنم، اما موقع تعریف کردن حتمن گریه‌ام می‌گیرد. حتی الان هم دارد گریه‌ام می‌گیرد. خدا امشب را به خیر بگذراند. 

دوست داشتم برای یک نفر تعریفش کنم، اما کسی نمی‌تواند بدون قضاوت گوش کند. نمی‌تواند بفهمد این خواب یعنی چی. نمی‌تواند بفهمد من چه کشیدم تا تمام شود.

  • mosafer ‌‌‌‌‌

404

همه حال مدرسه به زنگ تفریحاشو و ناهاراشو و دور هم بودناشه. مجازی واقعن خوش نمی‌گذره :(

(هرچند وقتی دانش‌آموز بودم، نظرم چیز دیگه‌ای بود)

  • mosafer ‌‌‌‌‌

403

می‌خواستم یه چیزی برای تولدم بنویسم ولی هنوز وقت نکردم.

  • mosafer ‌‌‌‌‌