حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    482
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    481
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    478
  • ۰۲/۱۰/۱۸
    474
  • ۰۲/۱۰/۰۸
    473

هو الحبیب

 

می دونی عزیز من، یه چیزایی نوشته نمی شه. یعنی نه اینکه نوشته نشه، اونجوری که باید نمی شه. بعضی چیزا حتی گفته هم نمی شه. تا الانِ شب بیدار بودم که «دلشکسته» رو ببینم. اصلن کاری به اینکه فیلم از نظر فنی جطور بود و اینا ندارم... فقط یه جاش، آونجایی که بابای دختره به پسره می گه بگو امام حسین بیاد خواستگاریت. از اونجا به بعدش تا همین الان دارم گریه می کنم. بند نمی آد. واقعن یادم نمی آد آخرین باری که اینجوری گریه کردم، کی باشه... شاید پارسال یا شاید خیلی قبل تر از اون، اما اما... اما... اما... الان دیگه نمی تونم. به خدا خسته شدم... هیشکی این خستگی رو نمی فهمه. هیشکی متوجهش نمی شه... هیشکی نمی فهمه کم آوردن یعنی چی. فشاری که داره وارد می شه، خیلی فراتر از ظرفیت منه... داره روحمو، دلمو، زندگیمو تیکه پاره می کنه... دیگه نمی تونم... نمی تونم... به خدا نمی تونم... «که گمان داشت که هست اینهمه درد در کمین دل آن کودک خرد؟«. هیشکی... خیلی خسته شدم از همه چی. هرکسی که اینجا رو می خونه، بدونه که من از تمام کسایی که می شناسه، آدم بد تری ام... اما، آرزوهام، حرفام دغدغه هام و همه چیم با همه آدمایی که تا حالا شناختم فرق داره. نیاز به دوست داشتن اونققققققدر در من شدیده که داره همه چیو له می کنه و می ره. به خدا من پارسال به عالم و آدم قول دادم که دیگه همه چیو تموم کنم... اما... اما نشد. اما همون خدا می دونه که چی می گذره و چی می شه. می دونه من از کجا به کجا رسیدم... همون خدا... آخ اگر این خدا نبود. من کیو داشتم همه اینا رو بگم بهش؟ هیشکی... هیشکی... هیشکی... خلاصه اینکه درون من کلن تخریب شه... می دونی بدیش چیه عزیز من، که اگه ناراحت باشیم که اگه غصمونو بریزیم تو چشما و حرف زدنمون، از این خبرا نیس که کسی بفهمه. که کسی بیاد بشینه بگه چی شده. نه بابا... بدتر دعوامونم می کنن که چرا دو روز تعطیله و دو روز خونه ایم و فلان و اینا، ناراحیتم... از بعدازظهر تا حالا همینجوری این داره تو سرم پخش می شه... «قشنگی قسمت ماست، که ما به هم نمی رسیم...». شاید اصلن قسمت همینطور باشد که هست... شاید... شاید... شاید...

 

«من یه خوابم، تو یه رویا...

من کویرم، تو یه دریا...

تو مثل نم نم بارون، من مثل خشکی صحرا...

من یه خوابم، تو یه رویا...

من یه خوابم، تو یه رویا...

من یه خوابم، تو یه رویا...»

 

پ.ن: اونقدر خسته م که فعل هام هم نمی تونم درست بنویسم، چه برسه به قواعد نگارشی و اینا...

  • ۹۹/۱۲/۲۸