حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    482
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    481
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    478
  • ۰۲/۱۰/۱۸
    474
  • ۰۲/۱۰/۰۸
    473

هو الحبیب

(به مرور تکمیل می‌شود...)

۱. یزید با امام حسین هیچ فرقی نداره برای خدا. خدا دوست داره یزید هم بنده خوبش باشه. یزید هم عبادتش کنه. اینه که اینهمه پیامبر و امام اومدن تا "ربک" بشه "ربنا". تا خدا برای همه باشه. خدا واسه بعضی آدمای خاص نیست. واسه پیامبرا و اولیا و عرفا نیست. اینکه نمی‌شه و ما که نمی‌رسیم و این چیزا از اولش مال بقیه بوده نه ما و خیلی حرفای دیگه، از اساس با هدف ارسال انبیا تضاد داره...

۲. عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند

کافر عشق بود گر نشود باده پرست

تو این ده روز هر فکری به جز حسین، کفره. نه کفر فقهی، که کفر عشقی. کم کفری هم نیست. خالی کردن ذهن و دل هم آسون نیست... اون زمانا می‌گفتیم هرچی فکره رو می‌ذاریم کنار کفش ها تو جاکفشی. سال آخر، شب اول، همه افکار رو گذاشتیم رو زمین. تا بعد از عاشورا، اگر چیزی مونده بود ازشون، برداریم. امسال هیج کدوم این کارا رو نمی‌شه کرد. حتی مثل پارسال نمی‌شه موبایلو بذارم کنار تو این ده روز. حتی نمی‌شه همش نامیرا بخونم. کشتی پهلوگرفته بخونم. امیدم به توعه که ذهن و قلبمو، نه واسه ده روز، که واسه یه عمر از غیر خودت خالی کنی...

۳. اگه زهیر و بقیه اصحاب واسه حضرت از داشته‌هاشون گذشتن، ما باید واسش از خواسته‌هامون بگذریم. مگه بنده خواسته‌ای داره از خودش؟ خیلی راه است تا رسیدن به لکیلا تاسوا، خیلی راه. که بدونی اگر چیزی داده برای خودش بوده، اگر چیزی هم گرفته باز برای خودش بوده. اینجوری آدم نه به داده‌ش خوشحال می‌شه، نه به نداده‌ش ناراحت. 

۴. چقدر شجاع ترم می‌کند محرم هرسال. دیگر از تنهایی، از رفتن این و آن، از دوست نداشته شدن و صدها کابوسی که هرروز احاطه‌ام می‌کردند، اثری نیست که نیست...

۵. خنجرش نقره‌نشان است، بیا برگردیم...

۶. می‌گویند کسی که نماز شب بخواند، خدا محبتش را می‌ریزد تو آبی که مردم می‌‌‌خورند و دوست داشته می‌شود توی دنیا. من که نمازشب‌بخوان نیستم، اما احساس می‌کنم هر دوست داشتنی که بوده یا هست، هر رفاقتی، هر صحبتی، هر ارتباطی و هر چیزی منشایی به جز حسین ندارد. وگرنه چطور ممکن است کسی بتواند من را، با این اخلاق و با این حجم از خودخواهی تحمل کند؟ مفت داده اند حسین را به ما...

۷. ما خیلی بدبختیم که برای خدای حسین باید از نجاساتمان بگذریم. از دروغ بگذریم، از نگاه بگذریم، از دوست داشتن بگذریم. از عصبانی شدن بگذریم. حسین مطهرترین مخلوقات عالم را فدای خدا کرد. اما چه اشکالی دارد اگر خدا اینطور دوست دارد؟ اگر خدا راضی می‌شود به سر بریدن این سیاهی‌ها. سر بریدنی با اشتیاق، آنطور که حسین برافروخته بود هنگام رفتن به قتلگاه. با خنده، با خوشحالی، همه چیز را سر بریدن است که ما را مثل حسین می‌کند. از نامشروع‌ها شروع می شود تا برسد به زهیر که آنچه مشروع داشت را فدا کرد. خلاصه اینکه در یک طبق به جلوه جانان نثار کرد هر دُر شاهوار کش اندر خزانه بود...

۸. نمی.دانم قبلن نوشته ام یا نه، اما گناه این شکلی ست که... لذت گناه یا خدا. لذت گناه یا خدا، لذت گناه یا خدا، لذت گناه یا خدا، لذت گناه یا خدا، خب! لذت گناه...

۹. برگردد هرکه با هوس کشور آمده...

۱۰. تا آن مهدی اصلی بیاید، چند مهدی الکی قرار است ادعای مهدی بودن کنند. و کافی ست تصور کنیم که ما نه تا آخر، که یک روز، که چند ساعت، پشت سر یک مهدی الکی راه بیفتیم. پشت مهدی دروغ. مهدیِ دجال. حتی بعدش هم بفهمیم اشتباه کرده ایم. عذاب آن چند لحظه نخواهد کشت ما را؟ یا مثلن مهدی اصلی بیاید، ما شک کنیم در اصلی بودنش. طول بکشد تا برویم سمتش. اصلن مگر همه مردم در لشگر یزید بوده اند آن سال؟ خیلی‌ها پی زندگی خودشان بوده اند. خیلی‌ها روزی مثل عاشورا از خواب بیدار شده اند، صورتشان را شسته اند، خرما و نان خورده اند و حجره‌شان توی بازار را باز کرده اند. تا ظهر مشغول بوده اند به خرید و فروش. ظهر نماز خوانده اند و یک ساعتی خوابیده اند. بعد دوباره پرده حجره را داده اند بالا تا اذان مغرب. اینها همه برابر مرگ نیست؟ مثلن مهدی آمده باشد، من صبح از خواب بیدار شوم... نه. حتی به این فکر هم نمی‌شود کرد. بالاخره همه آخرش می‌آیند سمت مهدی. اما اینکه همان لحظه اول... اینکه راه را جارو کنی برایش. اینکه اولین نفر ببینی‌اش... یا تصور کنید مرده ایم‌ و به خاطر مهربانی خدا، بردنمان بهشت. چندتا اسباب بازی و آبنبات بیندازند جلویمان. خوش باشید با اینها. نه یک روز و دو روز، که تا ابد در این بهشتِ قهری بمانید. خوش بگذرانید با شهوتتان. لحم طیر و فاکهه مما یتخیرون بخورید و خوش باشید. مثل همین دنیایتان، حرف‌های الکی بزنید با هم و کاری به کار کسی نداشته باشید. این فکر که حسین توی بهشت کمی آن طرف‌تر است، اما ما نمی‌توانیم برویم پیشش، ما نمی‌توانیم داشته باشیمش، بهشت را صدبرابر سوزنده‌تر می‌کند از جهنم. همه اینهایی که گفتم نمی‌ارزد به اینکه چند روز اینجا را با طهارت زندگی کنیم؟ هزینه مهدی را شناختن، توی بهشت با حسین بودن طهارت است... 

۱۱. لالایی غنچه‌ یاس... لالایی گل احساس... لالایی عشق عباس...

۱۲. بدبختی دین همیشه این بوده که عده ای خودشان را "نماینده" دین می‌دانند. از شمر گرفته تا طالبان و داعش و تا گشت ارشاد و تمام آدم‌های خشکه مذهب تاریخ... دین اگر نماینده نخواهد، چه باید بکند؟ 

۱۳. و درد قطع عضو بیشترین دردی ست که یک انسان تحمل می‌کند...

۱۴. این یک سال هم کلافگی بنویسد برایم به جای خالی شدن. کاش می‌شد بمیرم فردا. آروم آروم همه چیِ عالم داره خونریزی می‌کنه از الان...

۱۵. بهشت ارزانیِ خوبان عالم... بهشت من تماشای حسینه...

۱۶. نفسی لک الوقا. وجود من، دل من جلوی تو مودبه‌‌... خواسته‌هام من رو در مقابل خدا قرار داده...

۱۷. ازش پرسیدن آقا ما که پزشکیم، صبح تا شب مشغول بیمارستان و کار و ایناییم، چجوری برسیم به خدا؟ چجوری نزدیکش شیم؟ گفت تو هر مریضی خدا رو ببینین. زندگی روزمره‌تونو واسه خدا بکنین... منم تو هر تستی باید خدا رو ببینم. تو هر کلمه‌ای. تو هر کلاسی. تو هر کتابی. تو هر معلمی. تو هر آدمی. این کار، کار عجیبی نیست البته. همه چی خدا هست، مشکل پرده روی پرده‌ی چشمای ماست که اشیا رو به جز خدا می بینیم... بغلطون منو تو خون خواسته‌هام ازت...

۱۸. اگه عباس به دنیا اومده بود تا به حسین کمک کنه، چرا ما نباید به دنیا اومده باشیم تا بمیریم واسه مهدی؟

۱۹. همراز ما نبود طالبان جاه... بیگانه باید از دوجهان آشنای ما...

۲۰. اخیرن نه، اما یک بار به خدا گفته بودم مگر عشق حرام است توی دنیا؟ اگر نه، که چرا اجازه نمی‌دهی آنطور که باید تجربه‌اش کنم. اگر هم بله، که چرا هوس عشق را آفریدی درون من که بخواهم درگیر شوم با بودن یا نبودنش... این روزها می‌فهمم بحث حلال و حرام و این چیزها نیست. از آب حلال‌تر هم داریم مگر؟ وقتی خدا اینطور می‌پسندد که سه روزِ متوالی آب -این حلال‌ترین مخلوق را- نخوری و خونت در نهایتِ تشنگی ریخته شود، چه حقی داری برای اعتراض کردن؟ هیهات که اعتراض... چه حقی داری برای لذت نبردن؟ چه حقی داری که اخم‌هایت را بکشی در هم؟ چه حقی داری که نارضایتی‌ات دنیا را بردارد؟ من از درمان و درد و وصل و هجران پسندم آنچه را جانان پسندد... خدای قشنگم... از این عصر عاشورا به بعد، قول می‌دهم بیش از این اذیتت نکنم. قول می‌دهم خواسته‌هایم حائل ایجاد نکند بینمان. قول می‌دهم حتی اگر بمیرم میان خاک و خون، جز لبخند نبینی از من. قول می‌دهم برای خنده و خوشحالی من نیازی به یوم‌الفان و خنده زورکی و این چیزها نباشد. من به آنچه تو بخواهی،‌ راضی‌ترینم...

۲۱. حرف بعدی اینکه، خدای قشنگم... می‌شه اگر امکانش هست سال بعد عزاداریامون تو خونه نباشه؟ دلم آن سال آخر را می‌خواهد... شب و روز عاشورا را. همیشه این پارادوکس هست که کاش امسال بمیریم و این حجم غم را سال بعد به دوش نکشیم و اینکه اگر بمیریم، حسرت اینکه کاش برگردیم اینجا برویم هیئت می‌کشد ما را...  آن شب و روز عاشورا، آن پرهای رنگی رنگی، سیب زمینی پخته قبل از مراسم، یه پیازه و دو پیازه و سه پیازه‌ی سه روز اول، درصد ترکیب نان و پنیر و گردوی صبحانه، بهشت ارزانی خوبان عالمِ شب عاشورا، بستن شال دور سر، گِل مالیدن صبح، روضه صبح، سن سیزِ عصر، باز شربت آبلیموهای قبل از مراسم، تا بوده همین بوده‌های عصر، ثارالله‌های عصر تاسوعا، یا محرم سال قبلش... آن انگشتر سرخ شده، پاشین همدیگه رو بغل کنینِ صبح عاشورا، آخ که آن آغوش... آخ که چه حس غریبی داشت لمس کنی شانه‌های دیگری هم می‌لرزد در غم حسینِ تو. باز سن سیز عصر، ما بر سر پیمان خودِ شبش، آخ که حفاظت... آخ که حفاظت. محرم سال قبلش هم غریب بود... صبح.های از هیئت مدرسه رفتن. نسکافه‌های نصفه شب. یعنی می.شود سال بعد هم... می‌شود سال بعد، اصلن حالا که بحث آرزو کردن پیش آمد... می‌شود سال بعد کنار مهدی‌ات عزاداری کنیم؟ می‌شود شاه حسینِ سال بعد دستمان رو شانه‌ی...

۲۱. عصر عاشورا از کسایی که کمک کرده بودن مراسمای اون سال انجام شه، تشکر می‌کردیم. یا حسین و یا علی می‌گفتیم واسشون. امسال هم خدا قوت بهشون و ایشالا روضه‌های بهشتو آماده کنن. و بازم اون تشکر آخر از خودش، که هیچ‌وقت نذاشت بکنیم. اما حالا که اینجا رو نمی‌خونه، یه دنیا ازش ممنونم. روز آخر مشهد آخری که رفته بودیم، داشتم فکر می‌کردم تهش تو همین دنیاعه که می‌تونم کنار این آدم(؟) باشم، اون دنیا... وای اون دنیا... نهایتن بتونیم دیالوگ بهشتیا و جهنمیای قرآنو با هم اجرا کنیم. اینه که باز هم خیلی ممنونم ازش. اینه که هنوزم، بعد اینکه دوساله فقط یه بار دیدمش، باز هروقت شک می‌کنم چیکار درسته، چیکار درست نیست، فکر می‌کنم اگه اون بود چیکار می کرد الان... و باز هم خیلی ممنونم ازش. انگار این تشکر کردن عقده شده... واسه بار آخر خیلی ممنونم که ثابت کرد حتی تو این روزها هم می‌شه خوب زندگی کرد، عزیز دلم...

۲۲. حرفایی که این چند روز اینجا نوشتم، بیشترش مال من نبود. از جایی و کسی می‌شنیدم و واسه یادآوری خودم اینجا می‌نوشتم. ایشالا سال بعد تیترش، "نکاتی از بیانات امام زمان، عصرهای محرم ۱۴۰۱ ه.ش" باشه...

  • ۰۰/۰۵/۱۸