حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    482
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    481
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    478
  • ۰۲/۱۰/۱۸
    474
  • ۰۲/۱۰/۰۸
    473

از حسرت‌ها.

ولی دلم عجیب فاطمیه ۹۸ را می‌خواهد، خانه خانم ک. و الهه نازِ معین که تا ابد پخش شود...

پ.ن: خدای قشنگم، این روزها به روزهای آخر ترم آخر کانون فکر می‌کنم که باید دیکشنری قطوری را تا روز فاینال حفظ می‌کردم. وقت کم بود و من تقریبن هیچ‌کدام از کلمه‌ها را بلد نبودم. خرده گرامرهای گوشه و کنار کتاب را هم باید یاد می‌گرفتم. تمرین اِسِی نوشتن هم باید می‌کردم. معلممان آقای ک.ر بود. همو که هچیگاه دوستش نداشتم. مثل روز روشن بود که پایین‌ترین کلاسی‌ای که بتواند به من می‌دهد و ابایی ندارد از فیل شدنم. تو اما نخواستی... یاد حرف‌های جلسه ششم اندیشه ۱ آقای س.ف می‌افتم که گفته بود نماز تمرین این است که درک کنیم اگر تمام رئیس‌جمهورهای عالم جمع شوند، تا تو نخواهی، نه می‌توانند سودی به کسی برسانند نه آسیبی. یادت هست روزهای فاینال چقدر استرس داشتم؟ حالا هم باز می‌ترسم از آینده. با آنکه می‌دانم همه چیز در برابر تو چقدر کوچک است و تو چقدر در برابر همه چیز بزرگی، باز می‌ترسم. ربِّ! باور کن که انی لما انزلت الی من خیر فقیر. با همان فقری که موسی می‌گفت. همان فقری که گفته اند آنقدر علف‌های صحرا را خورده بود که سبز شده بود پوستش از زیر...

خدای عزیزتر از جانم، می‌دانی دیروز داشتم به چه فکر می‌کردم؟ به چندسالی قبل از این. آن روزها که هنوز برایم مهم بود اگر کسی می‌خواهد بیرون قرار بگذارد به من هم بگوید بیایم. اگر کسی می‌خواهد کسی را دعوت کند، مرا هم بکند. چه روزها و شب‌ها که یا در غم نبودن با آنها به سر آمد یا در شادی بودن. تو اما خواستی که من بزرگتر بشوم. تا جز با لبخندی عمیق و خاطری جمع به هیچ‌چیز نگاه نکنم. خدای عزیزم، هنوز هم بعضی چیز‌های خیلی کوچک برایم مهم است. اهمیتی که جز به خواست تو از بین نمی‌رود و رشدی که جز به اراده‌ت رخ نمی‌دهد. آرام آرام دستم را بگیر تا کمتر بچه باشم. که از بدیهیات، از کوچکترین واقعه‌ها و سطحی‌ترین گناه‌ها بگذرم. خدای نازنینم، من بسیار به آدم‌ها وابسته شده ام. بسیار دل بسته ام و بسیار دل بریده ام. اما اکنون از همگان خسته ام. اکنون بیش از همیشه دوست دارم که شادی و امیدم به تو گره خورده باشد. که جز به تو نه خوشحال شوم نه ناراحت. من می‌دانم که راه رسیدن به تو نه از چیزهای خیلی بزرگ که از چیزهای خیلی کوچک می‌گذرد...

خدای مهربانم، شاهدی که در این لحظات تمایلی به هیچ‌چیز و هیچ‌کس ندارم. هیچ صحبتی جز تو آرامم نمی‌کند و هیچ محبتی جز محبتت به سیرابی‌ام نمی‌انجامد. در من دیگر توانی برای جنگیدن نمانده. واپسین رمق‌هایم به جنگ با خود گذشت. حالا سربازی خسته و تنهایم که فقط دوست دارد کنار تو بنشیند و ساعت‌ها حرف بزند. گوش هم نکند حتی، فقط حرف بزند. دوست دارم فیلم زندگی‌ام را با هم ببینیم تا بدانی که در هیچ لحظه‌ای جز تو جاری نبوده. تا صحنه صحنه به صفحه نمایشت اشاره کنم و بگویم ببین این جا را! که با یاد تو از شیرینی گناه جز تلخی حس نکرده ام. تو که می‌دانی من بدون تو، که می‌خواهم و نه می‌توانم زندگی کنم. می‌دانی که انت غایه آمالی. می‌دانی که انت دنیای و آخرتی. که انت جنتی و رضوانی. پس مرا به دنبال چه اینجا قرار داده ای؟ راه نزدیک‌تری نبود برای رسیدن به تو؟ تشنه ام به بودن کنارت. به نماز امروزم. به فاطمیه‌ای که شروع شده. به نیمه شعبانی که می‌آید. تشنه ام به لحظه لحظه بعد از ظهر نیمه شعبان. به دعای عهدش. به آهنگ‌هایش. تشنه ام به دوست داشتنت. راستش دلم برای اینکه دلم برایت تنگ شود تنگ شده است...

 

 

 

  • ۰۰/۰۹/۲۷
  • mosafer ‌‌‌‌‌