گفت اگر چیزی مینویسی برایم بفرست. میخواستم بگویم مدتهاست از کلمه تهی ام. از حرف تهی ام. از خودم تهی ام. از ایمان و از آرام بودن تهی ام. انگار هیچچیز جز کالبدی از من باقی نمانده. کالبدی که دیگر دوست ندارد اینجا باشد. دوست ندارد به آنچه هست ادامه دهد. کالبدی که دوست دارد همه چیز را بگذارد و برای همیشه به جای خیلی دوری سفر کند. ز اندازه بیرون تشنه ام، اما جامِ ساقی مشکلی را از من رفع نمیکند. آدمها مردههای متحرکی به نظر میرسند شبیه خودم. دیگر هیچکس را تقدیر نمیکنم. دیگر شبیه هیچکس دوست ندارم باشم. دیگر حتی آرزویی ندارم. و همینطور کلمهای برای نوشتن. همه چیز به سمت یک سکوت مرگبار پیش میرود. سکوتی که مقدمه یک انفجار است...
- ۰۰/۱۱/۲۰