حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

حائل

-میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست-

کلمات کلیدی
آخرین مطالب
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    482
  • ۰۳/۰۲/۲۰
    481
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    478
  • ۰۲/۱۰/۱۸
    474
  • ۰۲/۱۰/۰۸
    473

چند روز پیش می‌خواستم بنویسم «تو برای من، مثل بیل هستی برای چارلی». احتمالن کسی باید خیلی کتابخوان باشد و حافظه‌اش هم خیلی خوب باشد تا بفهمد چه می‌گویم. خودم همین چند روز پیش کتاب را تمام کردم. همان چیزی بود که فکر می‌کردم. از آن کتاب‌هایی که خواندنش را پیشنهاد نمی‌کنم، اما به هرحال قشنگ است. ذهن شخصیت اصلی داستان را -به تناسب سن و جایگاه شخصیت- دقیق تصویر کرده. تا جایی که من از آن سن یادم می‌آید، حتی بیش از حد دقیق است. بگذریم. دیگر آن کتاب، نویسنده‌اش و تصویرهای دقیقش مهم نیست. تو برای من، مثل بیل هستی برای چارلی. خوشحالم که فردا قرار است ببینمت. با اینکه شاید بخواهی درباره موضوع ا.ش با هم صحبت کنیم. بعد لبخند بزنی -از آن لبخندهای عمیق- و بگویی تو هم سال‌ها قبل از من بدتر بوده‌ای اما به مرور زمان یاد گرفته‌ای و از این حرف‌ها...

من اما می خواهم قبل از تو، خودم درباره موضوع ا.ش صحبت کنم. راستش موضوع اصلن به ا.ش برنمی‌گردد، ا.ش فقط آخرین و مخصوصن برای تو، بارزترین نمود آن است. من در تنظیم رابطه با آدم‌ها به شکل جدی و عمیقی مشکل دارم. اگر بخواهم درباره زمانش فکر کنم، 3 سال پیش یادم می‌آید. 3 سال پیش همین روزها. اما به نظر می‌رسد مشکل به گذشته‌ای دورتر از این برگردد. نمی‌دانم کی. نمی‌دانم چگونه. به هرحال شاید تاریخش خیلی مهم نباشد. چه فرقی می‌کند؟

نگاه من در حل کردن مشکلات از وقتی که یادم می‌آید «هورا یه مشکل جدید! بریم بترکونیمش!» بوده. اما نسبت به این مشکل، نگاهم این نیست. نگاهم «وای یه مشکل جدید! کاش همین الان یه درِ جادویی توی کمد باز شه تا من بتونم برم نارنیا و از دست همه مشکلات راحت شم» است. دوست دارم بتوانم به یک نفر صفر تا صد مشکل را بگویم، او هم صفر تا صد راه‌حل را بگوید. راستش از وقتی یادم می‌آید به دنبال چنین آدمی گشته ام. آدمی که بتواند صفر تا صد همه چیز -به معنی واقعی کلمه: همه چیز- را بداند و همچنان بدون قضاوت کنار هم باشیم. حالا اسمش دوست باشد، معشوق باشد، همسر باشد، مادر باشد یا هرچیز دیگری. نمی‌دانم بقیه آدم‌ها توانسته‌اند چنین کسی را پیدا کنند؟ احتمالن نه. هرکس به هرحال چیزی برای مخفی کردن دارد و کسی که چیزی برای مخفی کردن داشته باشد، چنین آدمی را پیدا نکرده. 

پیدا کردن آدمی که گفتم، دیگر خیلی هم مهم نیست. مهم این است که بتوانم روابطم را به شکل نرمال و عادی با همه پیش ببرم. کارهایی که باید را به موقع و درست تحویل دهم. کارهایی که باید را به موقع و درست تحویل بگیرم. حرف‌هایم را بدون اینکه قرمز شوم بزنم. از قضاوت شدن نترسم. وقتی در معرض نگاه دیگران قرار می‌گیرم، همه چیز را نبازم. نمی‌دانم. صدتا چیز دیگر. باید این وضعیت را بهتر کنم. باید «مسئولیت‌پذیر» باشم. آنچه تا امروز یاد گرفته‌ام، مسئولیت پذیر بودن نسبت به خودم است و گاهی نسبت به خدا. نسبت به آدم‌ها؟ هرگز. نسبت به کارها؟ هرگز. 

پ.ن: امروز حساب کردم، حدود 65 روز مونده تا نیمه شعبان. دوست دارم هر روزِ این تقریبن دو ماه کاری بکنم. از فردا می‌نویسم ایشالا.

  • ۰۱/۱۰/۱۲
  • mosafer ‌‌‌‌‌